امام را که دید رنگ به رنگ شد و غش کرد.
در همان حال بیهوشی هذیان میگفت: «وای بر مأمون از خدا وای بر من از رسول خدا وای بر من از علی مرتضی وای بر من از حسن مجتبی وای بر من از شهید کربلا وای بر من از امام زین العابدین وای بر من از امام باقر وای بر من از امام صادق وای بر من از امام کاظم و وای بر من از علی بن موسی الرضا به خدا زیان کار شدم...»
فریاد می زد. نعره میکشید .
به هوش که آمد، اطرافیانش را جمع کرد دور خودش: «شما و اهل آسمان و زمین از آن حضرت نزد من عزیزتر نیستید. پس یک کلمه از این حرفها را به گوش کسی برسانید در جا میکشمتان .»
همه قول دادند. (بحار ألانــــوار ط بیــــروت، ج49 ص300)