جاثلیق میگفت: «عیسی خداست.»
امام رضا گفت: «ما به عیسی ایمان داریم فقط یک عیب داشت کاهل نماز و کم روزه بود. »
جاثلیق بر آشفت: چه میگویی؟؟ او حتی یک روز افطار نکرد و شبها تا صبح در نماز بود. »
امام گفت: عیسی برای چه کسی نماز میخواند و روزه میگرفت؟ مگر خدا نبود؟ »
سرش را انداخت پایین. گنگ شده بود انگار . (عیون أخبار الرضــــا علیه السلام، ج1، ص168 و 177 )
56
عمران صابی از متکلمین بود
گفت: «من کوفه و بصره و شام و الجزیره را گشته ام اما هیچ کس نتوانسته واحدی را برایم ثابت کند که غیر از او نباشد. و به خودش قائم باشد. »
مردم به هم چسبیده بودند لحظه به لحظه جمعیت بیشتر می شد. امام گفت «هر چه میخواهی بپرس؟ »
پرسید از توحید از مخلوقات از خدا از علم خدا.... امام همه را جواب داد.
عمران گفت: «أشهد أن لا اله الا الله وأن محمداً رسول الله . »
و به طرف قبله سجده کرد.
مجلس ریخت به هم هیچ کس دیگر جرئت سؤال کردن نداشت. جلسه مناظره با پیروزی کامل امام تمام شد. (بحار ألانــــوار ط بیــــروت، ج49 ص176 و 177/ عیون أخبار الرضــــا علیه السلام، ج1، ص177 و 178 )
57
محمد بن جعفر عموی امام رضا ، فرستاد دنبال من گفت:« نوفلی گفت وگوی آن کسی را که دوستش میداری دیدی؟ به خدا فکر نمیکردم به علوم و مطالب دیگر دین ها این همه مسلط باشد. »
گفتم: «چرا من بارها در حج دیده بودم که با حاجیان مختلف از همه جا مباحثه میکند. »
گفت: من میترسم مأمون حسادت کند و نقشه ای برایش بکشد. تو به او بگو که دیگر از این حرفها نزند مبادا بلایی سرش بیاورند. »
رفتم پیش امام پیام عمویش را هم به او دادم. خندید گفت: «خدا عمویم را حفظ کند میدانم چرا از حرف زدن من کراهت دارد. من حرفی را که باید بزنم میزنم مأمون هم کاری جز آن چه خدا بخواهد نمی تواند بکند. ».( مدینة المعاجز الائمــــة الاثنــــی عشــــر ، ج 7 ص137 تا 146)
58