سفر به بهشت  ( 71-75 ) شماره‌ی 7052

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره علمی > علم غيب امام رضا (عليه السلام) = (علم نسبت به نيت بندگان)

خلاصه

عبدالله محمد را می کشد حسن بن بشار می گوید امام رضا (ع) فرمود عبدالله محمد را میکشد گفتم این هارون (مأمون) محمد بن هارون را میکشد؟ فرمود بله عبداللهی که در خراسان است محمد بن زبیده ای را که در بغداد است خواهد کشت. مدتی گذشت آنچه را که فرموده بود دیدم.

متن

عبدالله محمد را می کشد

حسن بن بشار می گوید امام رضا (ع) فرمود عبدالله محمد را میکشد گفتم این هارون (مأمون) محمد بن هارون را میکشد؟ فرمود بله عبداللهی که در خراسان است محمد بن زبیده ای را که در بغداد است خواهد کشت. مدتی گذشت آنچه را که فرموده بود دیدم.(اعلام الوری ص ۳۲۳)

یک ماه کمتر و بیشتر

برادر امام رضا (ع) حسین بن موسی می گوید

در جمع تعدادی از جوانان بنی هاشم دور امام رضا (ع) را گرفته بودیم جعفر علوی از کنار ما رد شد لباسش پاره و کهنه بود به همدیگر نگاه کردیم و خندیدیم امام فرمود: بزودی او را خواهید دید که اموال و همراهان فراوان داشته باشد یک ماه کمتر و بیشتر نگذشته بود که حاکم مدینه شد وضعش خیلی خوب شد و هر روز او را میدیدیم که میرود و عده ی زیادی نوکر و حشم و خدم همراهش هستند.(اعلام الوری ص ۳۲۳)

من بارانی برداشته ام

حسین بن موسی بن جعفر (ع) می گوید: روزی آفتابی همراه امام رضا (ع) از شهر بیرون آمدیم تا سری از املاک آن حضرت بزنیم حضرت فرمود: آیا با خودتان بارانی آورده اید؟ گفتیم: نه هوا آفتابی است از باران هم خبری نیست چه نیازی به بارانی؟ فرمود من که بارانی برداشته ام هنوز اندکی نرفته بودم که هوا ابری شد و باران شدیدی باریدن گرفت و همه ی ما خیس آب شدیم.(اعلام الوری ص ۳۲۳)


بیچاره ها نمی دانند

مسافر میگوید با امام رضا (ع) در منا بودیم یحیی بن خالد برمکی به همراه تعدادی از اقوامش سوار بر مرکب از کنار ما رد شدند گرد و خاکی راه انداخته بودند به طوری که گرد و غبار سر و صورت ما را خاکی کرد امام رضا (ع) فرمود: بیچاره ها نمی دانند که امسال چه بر سرشان خواهد آمد امام وقتی تعجب مرا دیدند انگشت اشاره و وسطی خودشان را به هم چسپاندند و فرمودند عجیب تر این که من و هارون مثل این دو تا خواهیم بود همان سال هارون بر امکه را قتل عام کرد.(اعلام الوری ص ۳۲۶)

ای توس

حمزه بن جعفر میگوید هارون از مسجد الحرام بیرون آمد امام رضا (ع) فرمود: چقدر خانه های ما دور و همسایگی مان نزدیک است ای توس ای توس ای توس بزودی من و او هارون) را همسایه خواهی کرد. (اعلام الوری ص ۳۲۶)

با محمد دیباج

محمد دیباج در مکه در برابر حکومت مأمون شورش کرد بیعت مأمون را شکست و خود را خلیفه خواند امام رضا (ع) نزد او رفت و فرمود عمو جان پدرت امام صادق (ع)) و برادرت امام کاظم (ع) را تکذیب مکن زیرا این کار اخلافت تو به سرانجام نمی رسد محمد دیباج سخن امام را نپذیرفت سپاهیان مأمون به فرماندهی جلودی از راه رسیدند و جنگ در گرفت محمد دیباج و نیروهایش شکست خوردند محمد دیباج از جلودی امان خواست او هم به محمد امان داد به این شرط که در حضور مردم اظهار ندامت کند محمد در مکه بالای منبر رفت مجبور شد حرفش را پس بگیرد و گفت: مردم خلافت حق مأمون است نه حق من! (بحار الانوار ج ۱۲ ص ۱۳)

من به حمام نمی آیم

مأمون به گروهی از مزدوران خود گفته بود در حمام سرخس منتظر امام و فضل بن سهل وزیر مأمون باشند و به محض اینکه وارد شدند آنها را بکشند او دعوتنامه ای برای امام و فضل بن سهل فرستاد که دوست دارم همراه فضل در معیت شما به حمام برویم امام نوشتند من دیشب رسول خدا (ص) را در خواب دیدم که فرمود علی جان فردا به حمام نرو بنابراین من صلاح نمی دانم که تو یا فضل فردا به حمام بروید مأمون نوشت سید من شما راست گفتید رسول خدا (ص) هم راست گفت من فردا به حمام نخواهم رفت اما فضل خودش می داند فضل به حمام رفت دقایقی بعد فضل در خون خودش غوطه ور بود.

عمویت نمی میرد

یحیی بن محمد بن جعفر می گوید: پدرم مریض شد حضرت رضا (ع) به عیادت او آمد عمویم اسحاق نشسته بود و خیلی گریه میکرد امام رضا(ع) به من فرمود عمویت چرا گریه می کند؟ نیستم. گفتم به خاطر برادرش که دارد می میرد گریه می کند فرمود عمویت قبل از پدرت خواهد مرد. پدرم خوب شد و مدتها زندگی کرد و عمویم پیش از پدرم مرد. (اخبار و آثار ص ۳۸۵ - الثاقب في المناقب ص ۴۸۱ - مدينه المعاجز ج ۷ ص ۵۷)

اگر هارون یک موی از سر من کم کرد

محمد بن سنان میگوید به امام رضا (ع) گفتم: هارون همه ی مخالفانش را کشته است شما هم اصلا احتیاط نمی کنید حرفتان را بی پروا می زنید می دانید که از شمشیر هارون خون می چکد فرمود جدم رسول خدا (ص) فرمود اگر ابوجهل یک مو از سر من کم کرد من پیغمبر نیستم من هم می گویم اگر هارون یک مو از سر من کم کرد من امام امام رضا(ع) به من فرمود عمویت چرا گریه می کند؟ نیستم. (اخبار و آثار ص 375)

برای من گریه کنید

آقا وقتی میخواست از مدینه به سمت مرو حرکت کند اقوام و خویشانش را جمع کرد و فرمود برای من گریه کنید صدای شیون و فریاد از خانه امام بلند شد آنها فهمیدند که دیگر آقا را نخواهند دید آقا دست پسرشان امام جواد (ع) را گرفتند او را به کنار قبر رسول خدا (ص) آوردند و گفتند یا رسول الله ابو جعفر امام جواد را به تو می سپارم امام جواد (ع) گریه کرد و گفت بابا به خدا قسم تو داری نزد خدا می روی که مرا به جدم می سپری.(همان ص ۳۷۸ )

هنوز فرزندی نداشت

محمد بن اسماعیل بزیع می گوید: از حضرت رضا (ع) پرسیدم آیا امامت به دایی یا عموی امام منتقل میشود؟ فرمود: خیر گفتم به برادر چطور؟ فرمود خیر :گفتم پس در این صورت امام بعد از شما کیست؟ فرمود: فرزندم تعجب کردم امام تا آن موقع فرزندی نداشت.( اخبار و آثار ص ۴۱۱)

هیچکس نمی دانست

امام رضا (ع) برای بعضی از دوستان خود نوشتند از احمد بن سابق ملعون سرشکافته دوری کنید هیچکس نمی دانست سر او شکافته است روزی احمد سرش را برهنه کرد همه شکاف سرش را که در زیر موهایش پنهان بود دیدند او واقفی بود و در اواخر عمر به شراب خواری و گناه گرفتار شده بود. (اخبار و آثار ص ۷۸۲)

ای بغداد

روزی مأمون به امام گفت: ان شاء الله به بغداد می رویم و چنین و چنان می کنیم امام رو به مأمون کرد و فرمود: تو به بغداد خواهی رفت وقتی مجلس خلوت شد از امام پرسیدم قصه ی بغداد چه بود مگر شما به بغداد نمی روید؟

فرمود: مرا به بغداد چه کار؟ نه من بغداد را می بینم و نه بغداد مرا خواهد دید و امام در مسیر بغداد در توس شهید شد. (عيون اخبار الرضا ج ۲ ص ۴۷۱)


 

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی