زندگانی امام هشتم علی ابن موسی الرضا علیه السلام-بانضمام کرامات و معجزات و فضائل و فاجعه ی عاشورای رضوی  ( 363-367 ) شماره‌ی 6905

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > پيشگويی‌های امام رضا (عليه السلام) > حضور امام جواد در کنار بستر خود

خلاصه

اباصلت میگوید من گفتم شما کیستید؟ فرمود: انا حجة الله علیک یا اباصلت، انا محمد بن على من حجت خدا بر تو و فرزند على بن موسى الرضا هستم. به طرف اطاق پدر بزرگوارش روان شد و به من امر فرمود که تو هم بیا «فلما نظر اليه الرضا (ع) و ثب اليه فعانقه و ضمه الى صدره و قبل ما بين عينيه چون نظر امام علیه السلام به فرزندش افتاد از جای برخاست و نور دیده اش را در آغوش کشید و به سینه چسبانید و بین دیدگانش را بوسید و بعد فرزند خود را به میان بستر برد.

متن

دیدار پدر با پسر

اباصلت میگوید من گفتم شما کیستید؟ فرمود: انا حجة الله علیک یا اباصلت، انا محمد بن على من حجت خدا بر تو و فرزند على بن موسى الرضا هستم. به طرف اطاق پدر بزرگوارش روان شد و به من امر فرمود که تو هم بیا «فلما نظر اليه الرضا (ع) و ثب اليه فعانقه و ضمه الى صدره و قبل ما بين عينيه چون نظر امام علیه السلام به فرزندش افتاد از جای برخاست و نور دیده اش را در آغوش کشید و به سینه چسبانید و بین دیدگانش را بوسید و بعد فرزند خود را به میان بستر برد.

امام نهم جواد الائمه خود را بر روی پدر افکند و پدر را بوسید و راز گفتن را با پدر به زبانی آغاز کرد که من نمیفهمیدم، من تماشا میکردم کفی بر لبهای امام علیه السلام آشکار گردید که از برف سفیدتر بود. فرزندش امام جواد علیه السلام آن کف را میلیسید و در این حال دست در میان سینه پدر بزرگوارش برد چیزی مانند گنجشک بیرون آورد و میل نمود، در همان دم دیدگان خدابین امام علیه السلام روی هم رفت و روح پاکش به سوی

پروردگارش پرواز نمود.( عيون اخبار الرضا و عده ای از عامه مانند سبط بن جوزی با مختصر تفاوتی این روایت را نقل نموده اند.)

ای آنکه از حزنت به جهان غلغله بر پاست                                                       زهری که تو نوشیده ای اندر دل زهراست

افسرده دل پاک نبی خون جگر ماست                                                             در طوس گرفتار جفا گشتی و پیداست

زهر به تو در انگور خورانید چو مأمون                                                              شد مدفنت ای نور خدا قبه هارون

کنز الله مخزونی و سر الله مکنون                                                                    تو خونجگر از زهری و ما از تو جگر خون

اباصلت میگوید در این وقت امام جواد علیه السلام به من فرمود:

اباصلت از اندرون خانه آب و مغتسل «تخته بیاور گفتم یا بن رسول الله در آنجا نه آب است و نه تخته فرمود: آنچه به تو فرمان می دهم انجام بده، من ناچار به اندرون رفتم دیدم تخته غسل و آب موجود است. آب و مغتسل را حضور امام نهم محمد تقی بردم و خود دامن به کمر زده، آماده کمک دربه غسل امام علیه السلام شدم ناگاه فرمود تنح یا اباصلت فان لي من يعينني غیرک یک طرف بایست احتیاجی به کمک تو ندارم، دیگری هست که مرا کمک کند در غسل دادن پدرم.

بعد امام جواد علیه السلام پدر بزرگوارش را غسل داد و چون از غسل فارغ شد، فرمود: داخل اندرون شو و سبدی که کفن و حنوط در آن است

بیاور. من رفتم با اینکه پیشتر سبدی که در آن کفن و حنوط باشد وجود نداشت و لیکن دیدم سبدی که در آن کفن و حنوط بود، پیداست. به حضور فرزند علی الرضا آوردم پدر بزرگوارش را کفن کرد و حنوط نمود، بعد ایستاد و بر جنازه آن حضرت نماز گذارد فرمود برو تابوت بیاور، عرض کردم نزد نجار بروم تا تابوت فراهم سازد؟ فرمود برو ببین در بیرون تابوت آماده است، چون به آن مکان رفتم تابوتی را دیدم که مانند آن در پیش ندیده بودم تابوت را آوردم بدن مطهر امام علیه السلام را در تابوت نهاد و ایستاد و دو رکعت نماز بر او خواند. هنوز از نماز فارغ نشده بود، دیدم تابوت بلند شد. ناگاه سقف اطاق شکافته شد و تابوت به سوی آسمان بالا رفت تا آنجا که از نظر غایب و ناپدید شد. عرض کردم : اکنون اگر مأمون وارد شود و جنازه پدر بزرگوارتان را از من طلب کند، چه جواب بدهم؟ فرمود: اشکت فانه سيعود یا اباصلت ساکت باش بزودی جنازه باز می گردد ای اباصلت اگر پیغمبری در مشرق از دنیا برود وصی او در مغرب بمیرد.

خداوند متعال ارواح نور و بدنهای منور آنان را با یکدیگر جمع میکند، حضرت در این سخن بود که باز سقف شکافته شد و تابوت فرود آمد، آنگاه امام جواد بدن پاک پدر را از تابوت بیرون آورد و در بستر اولیه اش خوابانید گویا او را غسل نداده اند و کفن نکرده اند.

ثم قال لي يا اباصلت قم فافتح الباب للمأمون، بعد به من فرمود: درب منزل را باز کن که مأمون است من رفتم در خانه را باز کردم، دیدم مأمون با غلامانش بر در خانه ایستاده اند وارد خانه شد در حالی که زاری و بی قراری می کرد به سر و صورت میزد و گریبانش را پاره کرده بود، فریاد میزد ای سرور من در مصیبت خود دل مرا به درد آوردی و مرا به زاری و شیون افکندی. آنگاه خود را با شتاب بالای جنازه امام علیه السلام رسانید و نزدیک سر مبارک آن حضرت نشست.(عيون اخبار الرضا (ع) ج ۲.)

 مأمون خوب میدانست چه کرده است و با جگرگوشه زهرا و علی مرتضی چه عمل ناجوانمردانه ای را انجام داده است. برای پوشیدن این جنایت بی نظیر فرستاد به دنبال عده ای از شیوخ و سادات آل ابوطالب و به آنان گفت: شما را خواستم تا جنازه پسر عم گرامی ام را از نزدیک ببینید و بدانید به او هیچگونه آسیبی نرسیده بلکه اجلش رسیده و به مرگ خدائی از دنیا رفته است. بعد از آنها درخواست کمک در تجهیز امام علیه السلام را نمود. (بعضی نوشته اند مأمون دو روز جنازه امام (ع) را نگاه داشت و بعد دفن نمود.) بالاخره جنازه امام علیه السلام بر دوش مردم به سوی بقعه هارونی برده شد. تمام مردم از لشگری و کشوری به دنبال جنازه امام علیه السلام به راه افتادند همگی با سر و پای برهنه بودند همه در این سوگ بزرگ میگریستند و بر سر می کوفتند بلوائی مانند روز قیامت و غوغایی که نظیرش دیده نشده بود، بر پا شد. مأمون با سر و پای برهنه پشت جنازه راه می رفت، او نیز میگریست و اشک تمساح بر دیدگان خائن و جنایتکارش می بارید و نوحه سرائی آغاز کرده بود.

هنگامی که جنازه امام علیه السلام را از قریه نوقان (نوقان و سناباد از توابع طوس بعضی نوشته اند سناباد در چهار فرسنگی طوس و جزء نوقان بوده و قریه نوقان تا حدود خواجه ربیع می رسیده است.) عبور دادند، چنان شور و ولوله ای در میان مردم بپا خاست گوئی اکنون قیامت برپا می شود و

آسمانها از هم می پاشد. زنان پارسای نوغان مهریه خود را به شوهرانشان می بخشیدند برای اینکه اجازه به آنها داده شود تا در تشییع جنازه امامشان

شرکت کنند.

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی