بیعت برای ابراهیم بن شکله
عباسیان تصمیم گرفتند که با رهبر خود ابراهيم بن شكله - شيخ آوازخوانان و موسیقی دانان بغداد - بیعت کنند آنها از مردم خواستند که ابراهیم را به عنوان خلیفه بپذیرند و او را «رضی» نامیدند.(۱. تاریخ یعقوبی) مفکرین و عقلا خلافت او را به مسخره و ریشخند میگرفتند و به او اهانت می کردند زیرا او بی بندوبار و عاری از هرگونه ارزش و سننی بود شاعر انقلابی و مردمی، دعبل خزاعی در این باره می گوید:
نصر ابن شكلة بالعراق و اهله فهنا اليه كل اطلس مائق
ان كان ابراهيم مضطلعا بها فلتصلحن من بعده المخارق
و لتصلحن من بعد ذاك الزلزل و لتصلحن من بعده للمارق
اني يكون و ليس ذاك بكائن يرث الخلافة فاسق عن فاسق(۱. وفيات الاعيان، ج ۱، ص ۲۱)
ابن شکله در میان قوم خود فریادی زد یک عده کور و احمق دور او جمع شدند.
اگر ابراهیم عهده دار خلافت شود بعد از آن مخارق و زلزل باید برای آن آماده شوند.
چگونه این گونه نباشد در حالی که فاسقی خلافت را از فاسقی به ارث می برد.
دعبل خزاعی خلافتی را که افراد هرزه ای مانند ابراهیم آن را به عهده بگیرند مسخره میکند و نشان میدهد که خلافت اگر برای او مناسب است. پس برای خوانندگان همقطار او مانند زلزل و مخارق هم مناسب است. این عمل مسخره ای است که ابراهیم معترض خلافت شود و امور مسلمانان را به عهده بگیرد مورخین گفته اند ابراهیم از دشمنان خونی خاندان علی عليه السلام بود وقتی شنید که نیابت خلافت به امام رضا علیه السلام واگذار شده است آن قدر خشمناک شد که اشعار ذیل را سرود:
فلا جزيت بنو العباس خيراً على زعمی و لا اغتبطت بری
اتونی مهطعين و قد اتاهم بوار الدهر بالخبر الجلي
و حل عصائب الاملاك منها و شدت في روؤس بني على
فضجحت ان تشد على رؤوس تطالبها بميراث النبي(۲. الولاة و كتاب القضاة، ص ۱۶۸)
پس کاش بنی عباس به عقيده من خیر نبینند و از نیکی بهره مند نشوند.
با عجله به نزد من آمدند و روزگار غدار اخبار آشکاری برای آنها آورده بود.
و دستار املاک را از آنها باز کردند و اطراف سر فرزندان علی بستند. پس آنها فریاد زدند وقتی عمامه بر سر آنها بسته شد و مطالبه میراث پیامبر را کردند.
و در زمان او بودجه مرکزی تباه گردید و سربازان اطراف دربار جمع شدند و درخواست حقوق کردند فرستاده او خارج شد و به آنها گفت که خلیفه پول ندارد. آدم شوخ طبعی گفت به جای پول خلیفه بیرون بیاید و سه بار برای مردم این طرف آواز بخواند و سه بار هم برای مردم آن طرف.(وفيات الاعيان، ج ۱، ص ۲۱)
و دعبل خزاعی این صحنه مضحکه را به شعر درآورده است:
يا معشر الاجناد لا تقنطوا و ارضوا بما كان ولا تسخطوا
فسوف تعطون حنينية يلتذها الامرد والاشمط
و المعبديات لقوادكم لا تدخل الكيس ولا تربط
و هكذا يرزق قواده خليفة مصحفه البربط
قد ختم الصك بارزاقكم و صحح العزم فلا تسخطوا
بيعة ابراهيم مشؤومة يقتل فيها الخلق او يقحطوا(عصر المأمون، ج ۳، صص ۲۵۵ - ۲۵۶)
ای سربازان ناامید و خشمناک نباشید برای گرفتن حقوقتان او برای شما آوازی میخواند که پیر و جوان از آن لذت برند. آوازهای فرماندهتان نه وارد کیسه میشود و نه تا میخورد.
این گونه خلیفه ای که با عود بازی میکند برای سربازانش وسیله معیشت آماده می کند.
او حقوق یومیه شما را مهر کرده و تصمیم درست گرفته است، بنابراین ناراحت نباشید.
بیعت ابراهیم مشئوم است گرچه در طول آن مردم کشته شوند یا قحطی باشد.
صص 485-482
دیدار شعرا با امام
گروهی از شعرای برجسته عرب در آن زمان امام رضا علیه السلام را دیدار کردند و پست ولیعهدیش را تهنیت و تبریک گفتند. از جمله آنها یکی شاعر بزرگ دعبل خزاعی بود کسی که علیه ظلم و جور قیام کرده و بیانگر رنج مظلومین و محرومین بود و دیگری شاعر الهام بخش، ابراهيم بن عباس صولی نابغه زمان خود در نظم و نثر و نیز ادیب و شاعر بزرگ رزین بن علی. دوست دعبل خزاعی بود.
آنها قبل از اینکه به خراسان سفر کنند دعبل به ابراهیم گفت: من میخواهم با تو تا خراسان همسفر باشم.
ابراهیم پاسخ داد چه خوب تو هم رفیق و هم همراهی مطمئناً شرایط بشار را پیروی میکنیم
دعبل پرسید: شرایط او چیست؟
پاسخ داد: او گفته است:
اخ خير من أخيت احمل ثقله و يحمل عنى اذا حمله ثقلى
اخ ان بنا دهر بنا كنت دونه و ان كان كون كان لي ثقة مثلى
اخ ماله لي لست ارهب بخله و مالي له لا يرهب الدهر من بخلى(تاریخ ابن عساکر، ج ۵، ص ۳۳۱)
بهترین برادرها کسی است که من بار او را حمل میکنم و او بار بر می دارد وقتی که میبیند آن بار بر من سنگین است.
چون زمانه از او روی گرداند من به او قوت قلب میدهم و وقتی زمانه از من روی برتافت او به من قوت قلب می دهد.
و اموال او متعلق به من است و من از خست او نمیترسم و اموال من هم متعلق به اوست و او از بخل من در طول زمان نمی هراسد.
در طول سفر آنها غارت شدند و به اجبار بر خری سوار گشتند که خاشاک حمل میکرد پس ابراهیم اشعاری سرود و گفت:
اعيدت بعد حمل الشوك احمالاً من الخزف نشاوى لا من الخمر بل من شدة الضعف
این چارپایان پس از خارکشی به حزف کشی افتادند و ما اکنون در حال مستی هستیم اما نه از شراب بلکه از شدت ضعف و بیحالی
و سپس از رزین خواست که این شعر را کامل کند و او گفت:
فلو كنتم على هذا تصيرون الى النصف تساوت حالكم فيه و لم تبقوا على الخصف
اگر شما علی رغم آن آمدید که بازی کنید و سرگرم باشید، پس قبل و بعد حالتان مساوی شد و بر خواری و ذلت باقی نماندید.
و پس از وی به دعبل گفت: تو این شعر را کامل کن ای ابو علی.» و او گفت:
اذا فات الذي فات فكونوا من ذوى الظرف و خفوا نقصف اليوم فاني بايع خفى
اکنون که آنچه داشتیم از دست داده ایم پس صبر و پایداری پیشه سازید و آسان بگیرید و امروز را بسر بریم و من برای مخارج حتی کفش خود را می فروشم.(ا. عيون اخبار الرضا، ج ۲، صص 141 - 142)
سپس کاروان این بزرگان شروع به در نوردیدن صحرا کرد، و آنها به هیچ چیز توجه نداشتند تا به خراسان وارد شدند. کمی بعد از ورود به آنجا آنها کوشیدند امام علیه السلام را ملاقات کنند بنابراین دعبل اشعار خود موسوم به تائیه را که متذکر خواهیم شد - برای او خواند و ابراهیم بن عباس قصیده ای سرود که مورخین جز یک بیت آخر آن را روایت نکرده اند:
ازالت عناء القلب بعد التجلد مصارع اولاد النبي محمد
مرگ فرزندان محمد پیامبر درد را از دل پس از ادامه زدود. اما امام آنها را به گرمی پذیرفت و تکریم کرد.
جایزه امام رضا به دعبل
امام رضا علیه السلام به دعبل کیسه ای داد که در آن ده هزار در هم از در همهای سکه زده به نام او بود (1. الأغاني، ج ۱۸، ص ۲۹) و هنوز این در همها به دست هیچ کس قبل از دعبل نرسیده بود. دعبل از گرفتن آن خودداری کرد و گفت: «نه به خدا قصدم این نبود و برای این نیامدم آمدم برای تشرف به خدمت او، و نظر کردن به روی او.» و از خادم امام درخواست کرد که امام به او لباسی از لباسهایش را ببخشد. پس امام جبه ای ابریشمی را با در همها برای او فرستاد و گفت: این کیسه را بگیر که به آن نیاز خواهی داشت.
دعبل برگشت تا به قم رسید و در آنجا حدیث جامه بخشیدن امام به دعبل شایع شد. پس اهل قم بسرعت به سوی دعبل آمدند و از او خواستند که جبه را به مبلغ سی هزار درهم بفروشد پس قبول نکرد و از قم رفت پس عده ای از اهل قم به او رسیدند و به او پیشنهاد کردند که پول را بگیرد والا خود بهتر میداند. دعبل به آنها گفت: والله من آن را از روی میل به شما نخواهم داد و از روی غصب هم که برایتان فایده ای نخواهد داشت، زیرا شما آن را برای خدای متعال میخواهید و بر شما حرام است که آن را بپوشید.» و قسم خورد که آن را به آنها نمی فروشد مگر اینکه قسمتی از آن را به او بدهند تا در کفنش قرار دهد. (2. همان مأخذ، ج ۱۸، ص ۲۹) بنابراین آنها یک آستین آن را به او دادند و او آن را در کفنش قرار داد. راویان گفته اند دعبل کنیزی داشت که سخت به او علاقه مند بود. کنیز مریض شد دعبل آن جامه را به او بست، پس او خوب شد. (1. بحار الانوار، ج ۱۲، ص ۷۱)
و اما در همهایی که امام به او داده بود هر در همی را به ده در هم فروخت به مردم قم، پس سهم او یکصد هزار در هم گردید. (2. امالی سید مرتضی ، ج ۱، ص ۴۸۴)
صص506-504