زندگانی امام هشتم علی ابن موسی الرضا علیه السلام-بانضمام کرامات و معجزات و فضائل و فاجعه ی عاشورای رضوی  ( 95-106 ) شماره‌ی 6808

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی

خلاصه

امام على الرضا فرمود : اگر خداوند خلافت را برای تو مقرر فرموده، جایز نیست به دیگر ببخشی و خود را از آن بر کنار کنی و اگر خلافت از تو نیست مجاز نیست به دیگری واگذار نمائی چه اینکه مربوط به تو نیست. مأمون بیشتر جدی شده گفت نظر من همین است که گفتم و شما ناچارید که قبول کنید. امام علیه السلام فرمود : معافم بدار من هرگز نخواهم پذیرفت.

متن

ماجرای ولا يتعهدى :

مأمون مردی بود دیپلمات و از نظر سیاسی همان مکتب «سپوتیسم و اتوکراسی و دیکتاتوری و ماکیاولیسم و اتوریتاریانیسم» که تمام اینها به کلمه مختصر استبداد خلاصه میشود به طور ماهرانه و پنهانی عملی می کرد از این رهگذر تاریخ و نظرات در روشن ساختن وضع این مرد مختلف و امری

بسیار مشکل و اگر مدارکی در دست نبود امروز ما هم مانند دیگران دچار اشتباه می شدیم و مسیر تاریخ را بر خلاف جری حقیقی و آنچه واقع گردیده، نشان می دادیم.

روزی چند گذشت و دید و بازدیدها تمام شد، مأمون به حضور امام عليه السلام آمد و با قیافه جدی و صد در صد حق به جانب، ابتدا چند سئوال علمی را مطرح نموده و با امام علی الرضا مشغول گفتگو گردید، هنگامی که مجلس را آماده دید روی به امام علیه السلام نموده، چنین گفت :

در فرزندان عباس و علی دقت نموده ام و بدون مطالعه و به گزاف این سخن را نمی گویم فضل و برتری دانش و تقوی ورع و عبادت تو ای فرزند رسول خدا از همه بیشتر و هیچکس را من امروز سزاوارتر از تو برای ریاست تامه و خلافت و حکومت بر امت اسلام ندیدم مدتها است که تصمیم گرفتم خود را از خلافت برکنار نمایم ولی در اینکه چه کسی را به سرپرستی ملت اسلام انتخاب کنم تردید داشتم ولی امروز برای من شکی باقی نمانده که از همه سزاوارتر و لایق تر شمائید

امام علیه السلام فرمود : بالعبودية لله - عز وجل - أفتخر، و بالزهد في الدنيا أرجو النجاة من شرّ الدُّنيا، وبالورع عن المحارم أرجوا لفوز بالمغانم و بالتواضع فى الدنيا أرجو الرفعة عند الله - عز وجل. (بحار ج ۴۹ )

به بندگی پروردگار فخر میکنم و به زهد در دنیا از شر دنیا امید نجات دارم و بپرهیز از گناهان امیدوارم به عنایات نامتناهی نائل گردم و به فروتنی در دنیا رفعت نزد خداوند را امیدوار میباشم، مأمون پافشاری کرد و تقاضایش را دو مرتبه تکرار نمود پسر عم میخواهم از خلافت کنار روم خلافت را در مسیر خود و حقیقی اش قرار دهم و من خود اول فردی هستم که با تو بیعت میکنم.

امام على الرضا فرمود : اگر خداوند خلافت را برای تو مقرر فرموده، جایز نیست به دیگر ببخشی و خود را از آن بر کنار کنی و اگر خلافت از تو نیست مجاز نیست به دیگری واگذار نمائی چه اینکه مربوط به تو نیست.

مأمون بیشتر جدی شده گفت نظر من همین است که گفتم و شما ناچارید که قبول کنید. امام علیه السلام فرمود : معافم بدار من هرگز نخواهم پذیرفت.

مأمون هر چند اصرار میکرد کمتر نتیجه می گرفت، وقتی دید امام از پذیرفتن این پیشنهاد سرپیچی میکند طبق نقشه قبلی که میخواست زمینه را آماده سازد، به امام علیه السلام گفت : ای فرزند رسول خدا حال که خلافت را نمی پذیری باید ولیعهدی را قبول نمائی تا اینکه پس از من خلافت برای شما خالص گردد.

اینجا امام علیه السلام از حقایقی پرده برداری نموده و در نهان و خلال سخن به قصد شوم مأمون اشاره فرموده است بخدا سوگند از پدرم او از پدران بزرگوارش از علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم و خبر یافتم من پیش از تو در حالی که کشته شده ام به زهر از دنیا می روم با اینکه مظلوم هستم فرشتگان زمین و آسمان بر من گریانند و در کنار قبر پدرت هارون دفن میشوم.

مأمون به گریه در آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا چه کسی میکشد شما را؟ یا قدرت دارد به اسائه ادب نسبت به مقام شامخت؟ با اینکه من زنده هستم؟ امام علیه السلام ادامه داد و فرمود اگر بخواهم میگویم چه کسی میکشد مرا و خوب میشناسم او را مأمون بیش از این پرده برداری را صلاح ندیده گفت: اینکه خلافت و ولیعهدی را نمی پذیری، می خواهی مردم بگویند: علی بن موسی الرضا در دنیا زاهد است.

امام على الرضا عليه السلام فرمود : بخدا قسم از زمانی که خداوند مرا خلق نموده، هیچگاه دروغ نگفته ام و در دنیا برای دنیا زاهد نشده ام، از قصد تو اطلاع دارم.

مأمون با اندکی تندی گفت : من چه قصد دارم؟.

امام علیه السلام فرمود: اگر بگویم در امانم؟ عرض کرد: باری برای شما امان است.

امام علیه السلام فرمود : میخواهی مردم را به من بدبین کنی، مردم بگویند: علی بن موسی الرضا در دنیا زاهد نبود بلکه دستش به دنیا نمی رسید و دنیا از او برکنار بود آیا نمیبینید چگونه ولیعهدی را به طمع رسیدن به خلافت قبول کرد مأمون غضبناک شده گفت : به طوری با من صحبت میکنی که من ناراحت میشوم گویا از قدرت و سطوت من در امانی، بخدا قسم اگر ولیعهدی را قبول نکنی مجبورت میکنم و گرنه گردنت را می زنم و الا ضربت عنقك .( عیون اخبار الرضا ج 2 و بحارج ۴۹ ). عمر بن الخطاب شش نفر را برای انتخاب خلیفه بعد از خودش تعیین نمود که یکی از آنان جد تو علی بن ابی طالب بود و به ابو طلحه رئیس شهربانی مدینه دستور داد هر کس مخالفت کند گردنش را بزند. انجام امور مسلمانان را نمیشود امروز و فردا کرد، ناچارید که ولیعهدی را بپذیرید.

امام علیه السلام متوجه شد مأمون از قصدش هرگز دست بر نمی دارد و ناچار باید ولیعهدی را بپذیرد، لذا فرمود:

بار خدایا تو مرا نهی کردی از اینکه جان خود به هلاکت افکنم ولا تلقوا بايديكم الى التهلكة مأمون مرا تهدید به قتل میکند هرگاه ولیعهدی را نپذیرم، مضطر و ناچار شدم در پذیرش ولیعهدی همچنانکه یوسف و دانیال ناچار شدند به قبول ولایت از ترس طاغی زمان خود، «اللهم لا عهد الا عهدك و لا ولاية الا من قبلك فوفقني لاقامة دينك و احياء سنة نبيك فانك أنت المولى و النصير و نعم المولى أنت و نعم النصیر» خداوندا پیمانی نیست جز پیمان تو سلطنتی نیست جز سلطنت از جانب تو مرا توفیق عنایت فرما برای استوار ساختن دینت و زنده داشتن روش پیامبرت، زیرا تو مولا و ناصری و نیکو سرور و یاوری .(بحارج ۴۹ و عیون اخبار الرضا باب ۳۹ حدیث ۳ و ۴.)

فضل بن سهل نوبختی(نوبخت زرتشتی از ستاره شناسان معروف زمان منصور بود که به دست منصور اسلام آورد و همیشه ملازمش بود فضل از آن خاندان است.) میگوید هنگامی که صحبت از ولیعهدی امام علی الرضا بود، گفتم خوب است مأمون را آزمایش کنم آیا حقیقتاً چنین تصمیمی دارد یا اینکه سیاستی است از طرف او ؟ لذا نامه ای نوشتم و به غلام سریش دادم به او بدهد ذوالریاستین تصمیم خواندن عقد ولیعهدی را دارد با اینکه طالع سرطان است و در سرطان قرار گرفته مشتری اگرچه مشتری برج شرف است ولی سرطان عکس است امری که در آن برج منعقد گردد، به انجام نمی رسد، مضافاً مریخ در میزان است در خانه پایان و این نیز بر نکبت و بدی امر عقد بسته دلالت دارد من امیرالمؤمنین را از این جریان آگاه نمودم تا اینکه کسی غیر از من اگر این سخن بگوید بر من اعتراض و سرزنش نشود که چرا اطلاع ندادم!!

مأمون در جواب من چنین نوشت : نامه ای را که خواندی به خادم مخصوص رد کن برایم بیاورد و مواظب باش از آنچه نوشتی کسی اطلاع پیدا نکند اگرچه ذوالریاستین از قصدی که کرده برگردد چه اینکه اگر او از قصدش برگردد و عقد ولیعهدی را موکول به وقت دیگر سازد، این گناه را از تو میدانم و سبب آن توئی.

نوبختی می گوید چون جواب را خواندم دنیا بر من تنگ شد و گفتم: ای کاش نامه نمی نوشتم بعد متوجه شدم ذوالریاستین آگاه شده و از تصمیم خود طبق پیش بینی مأمون برگشته است و او علم نجوم را خوب می دانست،

لذا بر جان خود ترسیدم و احساس خطر نمودم نزد ذوالریاستین رفتم تا چاره کار کنم به او گفتم: آیا در آسمان ستاره ای سعیدتر از مشتری سراغ داری؟ گفت: نه، گفتم: اطلاع داری که در آسمان ستاره ای در حال نیکی از مشتری در شرفش نیست؟ سخن مرا تصدیق کرد گفتم پس منظورت را عملی کن عقد ولایت عهدی را انجام داده ای در موقعی که نیکی فلک در بهترین حالات واقع شده او به حرف من کرد و کار را انجام داد ولی من اندیشناک بودم نمی دانستم از اهل دنیا و زندگانم یا کشته شدگان، از ترس سطوت مأمون خلیفه عباسی .( عیون اخبار الرضا ج 2)

خوانندگان عزیز با توجه نمودن به جریان نامه مذکور قصد ناپاک مأمون به خوبی روشن میشود که هیچ منظوری جز انجام مقاصد شوم سیاسیش در کار نبوده با اینکه به او گفته میشود ایام نحس است و این امر منعقد نمی شود، از اقدام منع ننموده بلکه نوبختی را تهدید میکند و به اضافه نامه را که مدرکیت داشته امر میکند به او برگردانند و چنانکه خواهیم دید از صحنه سازی بعد دست بر نداشته و نقش سیاسی خود را خوب انجام می دهد.

نوشته اند: گفتگوی مأمون با امام علیه السلام قریب یک ماه به طول انجامید، و امام علیه السلام اصرار داشت که قبول نکند، چون امام نمی توانست تشکیلات سلطنتی آل عباس را به نام خلافت مسلمانان قبول کند و اگر مقرر می شد که علی بن موسی الرضا علیه السلام در سازمان دولتی مأمون دست ببرد، باید بنیان خلافت را از اساس ویران میساخت و بر ویرانه هایش حکومتی نظیر حکومت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب بنیان می کرد و این کار هم که مقدور نبود، لذا علی بن موسی الرضا در مقام ولایت عهدی خود جز یک مقام صد در صد تشریفاتی موقعیت دیگری نداشت و هنگامی که قبول نمود چنانکه از این پس خواهیم دید به شرط دور بودن از کارهای مملکتی پذیرفت.

فضل بن سهل در این باره با محارم خود گفت : تعجب دارم از خلافتی که چنین بی ارزش و ناچیز باشد که یکی از خود دور کند و به دیگری با اصرار عرضه نماید و آن دیگر با بی اعتنائی از خود رد کند و پس بزند.

ماه رمضان سنه ۲۰۱ فرا رسید و هشت روز گذشت، روز دوشنبه نهم ماه مذکور به فرمان مأمون خلیفه عباسی مجلسی شاهانه در قصر او بر پا شد مقدمات این مجلس از پیش به دست ذوالریاستین فراهم شده بود، تالار دار العامه به فرشهای زربفت مفروش شده بود همه جا زیبا و آراسته و قدم به قدم در آئینه و چراغ و شمع و گل غرق شده بود، خدمتگذاران با لباسهای سیاه و یک شکل که لباس رسمی و شعار بنی عباس بود، از واردین پذیرائی می کردند. سران سپاه، شیوخ ،قبیله بزرگان رجال مملکتی با لباسهای رسمی و علامت مخصوص حضور می یافتند با این همه جمعیت و رفت و آمد گویا ذی روحی وجود نداشت و سکوت همه جا حکم فرما بود، مدعوین همه حاضر شده بودند و هر کس در جایگاه مخصوص قرار گرفته بود، هر دو نفر آهسته با هم سرگوشی میکردند و راجع به آن مجلس صحبت می نمودند، در این اثنا غلام مخصوص خلیفه فریاد زد: امیرالمؤمنین «مأمون».

همه با هم از جا برخاستند و به احترام ورود شخصیت بزرگ به پا ایستادند، پرده زربفت به یکسو زده شد سرها به علامت تعظیم به جلو خم شد فرزند موسی بن جعفر على بن موسى الرضا و عبدالله مأمون فرزند هارون الرشید وارد تالار شدند فضل بن سهل هم پشت سر ایشان دیده می شد.

امام علیه السلام و مأمون روی دو کرسی که در صدر مجلس بود، قرار گرفتند. امام علیه السلام اجازه نشستن به حاضران داد، مأمون عمامه ای سیاه و لباس خلافت و شنل سلطنتی بر دوش داشت امام علیه السلام لباس و عمامه ای سبز رنگ به تن و شمشیری حمایل داشت .(بحارج ۴۹)

همه چشمها در میان سکوت به آن حضرت خیره شده بود، مأمون که سخنران زبردستی بود از جای حرکت نموده پس از سپاس و ستایش پروردگار و درود بر روان پاک سید انبیاء، مطالبی مبنی بر شخصیت و مقام علمی و زهد و ورع حضرت رضا علیه السلام گفت و ادامه داد :

من پسر عم گرامی ام را به مقام ولایتعهدی خود برگزیدم و این کار را برای رضای خدا و حفظ امور مسلمین نمودم اینک شمائید و علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب، بخدا قسم این نامها اگر بر کران و کوران خوانده شود، خوب و سالم گردند .( عیون اخبار الرضا ج 2)

سپس فرزندش عباس را فرمان داد تا با امام علیه السلام بیعت کند، امام علیه السلام کف دست را برابر مردم داشت و خاطر نشان نموده رسول خدا صلى الله عليه و آله اینطور بیعت نمود.

عباس دست امام علیه السلام را بوسید بعد به محمد بن جعفر بن محمد عم بزرگوار امام علیه السلام امر شد که از جا برخیزد و با امام بیعت کند، او نیز نزد امام علیه السلام رفت و دست امام را بوسید و از بوسیدن دست مأمون استنکاف ورزید، سپس ابو عباد جوائز زیادی که قبلاً تهیه شده بود، بین علویین و عباسیان تقسیم نمود بعد مأمون از امام علیه السلام تقاضا کرد که برای مردم خطبه ای بخواند امام علیه السلام خطبه ای کوتاه در نهایت فصاحت انشاء نمود:

سپاس خدائی را است که آنچه بخواهد انجام دهد، کسی فرمانش باز نگرداند و قضایش رد نکند خیانت چشمها و اسرار دلها را می داند، درود بر پیغمبر او محمد خاتم پیغمبران و فرزندان پاک و پاکیزه او باد. من که علی فرزند موسی بن جعفرم، میگویم:

اینکه امیرالمؤمنین مأمون خدا او را به درستکاری کمک کند و بر رشد و راه راست توفیق دهد از حق ما چیزی را شناخت که دیگران بی خبر بودند و رشته قرابتی را که قطع شده پیوند داد و نفوس بیمناک را آسوده، بلکه زنده نمود. از تلف شدن و بی نیاز گردانید آنها را زمانی که احتیاجمند  بودند، خشنودی خدای را طلب میکرد پاداشی جز از خدای جهان نخواهد بزودی خداوند سپاسگزاران را جزا میدهد و پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند او پیمان و عهدی را به من محول کرد امر بزرگی است اگر من بعد از او باقی بمانم هر کس باز کند گرهی را که خداوند به بستن آن فرمان داده، و بگسلد دستاویزی را که خداوند اتصالش را دوست دارد، حریم خدای را مباح نموده و حلال را حرام شمرده زیرا بدین کار تعریض بر امام داشته و احترام اسلام را نگه نداشته.

گذشتگان بدین روش رفتند شکیبائی نمودند نسبت به پیش آمدها و متعرض نشدند بعد از آن پیش آمدها بر حقوق لازم از ترس تفرقه دین و آشفتگی مسلمین و نزدیک شدن دوران جاهلیت و در کمین بودن منافقین فرصت رسیده پیش آمد چنین است من نمیدانم بر من و شما چه پیش آید، حکمی نیست مگر برای خدا جدا می کند حق را و اوست بهترین جدا کنندگان (بحارج ۴۹ و المصدر ج ۲ .) جفر و جامعه دلالت دارند که این امر تمام نشده و انجام نخواهد گرفت .( کشکول شیخ بهایی)

خطبه امام علیه السلام به پایان رسید صدای درود و صلوات مردم در تالار پیچید بدرهای زر و بقچه های لباس و جایزه های بسیار در حضور آن حضرت گذاشته شد، تمام مردم می آمدند با امام علیه السلام بیعت می کردند .(جرجی زیدان مینویسد بیعت پیمانی بود که میان فرمانروا و فرمانبردار بسته می شد و دومی اختیارات زندگی خود را به اولی میداد و تعهد میکرد فرمان او را چه به سود و چه به زیان او باشد بپذیرد و با او در نیاویزد کلمه بیعت مصدر فعل باع میباشد و به معنای فروختن می آید و همانطور که خریدار و فروشنده برای گرفتن کالا و بها دست به دست هم میگذارند، در بیعت هم فرمانروا و فرمانبردار دست در دست هم میگذارند نخستین بیعت در اسلام بیعت عقبه است که با پیغمبر انجام گرفت. تاریخ تمدن اسلام ج ۱.)

تمام با امام علیه السلام بیعت کردند مگر سه نفر : عیسی جلودی، علی بن أبي عمران و ابویونس که آن روز تحویل دژخیمان و زندان مأمون داده شدند و عاقبت کار آنها را در صفحاتی بعد خواهید خواند، جایزه فراوانی بین حضار مجلس به فراخور حالشان تقسیم شد خطباء و شعراء قصايد غراء و مدایح خود را در ستایش و تجلیل از امام علیه السلام خواندند و داد سخن و فصاحت و بلاغت در توصیف على الرضا علیه السلام دادند.

عبدالجبار که خطیبی توانا بود خطبه ای مفصل ایراد نموده در جملات آخرش گفت :

أتدرون من ولي عهدکم آیا میدانید ولیعهد شما کیست؟ گفتند: نه، قال : هذا على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابي طالب عليهم السلام ستة آباء هم ماهم؟ هم خير من يشرب صوب الغمام؟!. (عیون اخبار الرضا ج 2)

اين على بن موسى الرضا است که تا علی علیه السلام نیاکان او شش پدرند، آنها کیستند؟ بهترین کسانی هستند که نوشیدند باران را از ابرها کنایه از اینکه بهترین مردم روی زمینند.

عباس خطیب خطبه ای خواند و پایان خطبه اش را بدین شعر به انجام آورد :

لابد للناس من شمس و من قمر            فأنت شمس و هذا ذلك القمر (بحار ج ۴۹ .)

 ناگزیر برای مردم خورشید و ماه است تو آفتابی و این مهتاب، و ابونواس اشعاری گفته است که در صفحاتی پیش آوردیم. (ابو نواس به سال ۱۳۹ هجری در اهواز به دنیا آمد او از شعرای معاصر هارون و مأمون بوده است، بنابر اینکه وفات او در سال دویست و یا به قول ابن قتیبه یکصد و نود و نه باشد، اشعار او در مدح امام قبل از جریان ولیعهدی امام است .)

از طرف مأمون امر شد در تمام شهرهای اسلامی خطبه ولایتعهدی به نام امام علیه السلام بخوانند و در منابر و منایر نام آن حضرت را بلند گردانند و به عظمت یاد کنند. سکوک در هم و دینار به نام نامی و لقب گرامی آن بزرگ پیشوا نقش و زینت داده شد و سکه رضوی رایج گردید . (در موزه های باستان شناسی و موزه آستان قدس رضوی این سکه ها به چشم می خورد. نگارنده مکرراً این سکه ها را که به نام علی بن موسی الرضا علیه السلام است، دیده ام.)

بعضی نوشته اند در آن روز مأمون دستور داد مردم لباس سیاه که بدعت بنی عباس بود ترک کنند و جامه های سبز که شعار بنی هاشم است بپوشند و لباس رسمی خود قرار دهند ولی بعض نویسندگان اساساً این مطلب را قبول ندارند میگویند در اینکه شعار آل عباس جامه سیاه و پرچم سیاه بود و در آن روزگار که ابراهیم ابو مسلم خراسانی را به عنوان فتح خراسان به خراسان فرستاد، این شعار را در آنجا ترویج کرد تردیدی نیست تا آنجا که رسول اکرم صلى الله علیه و آله از نهضت سیاه پوشان خراسان سخن گفته است ولی در عهد مأمون و اساساً أئمه هدی از شعارهای سیاسی بی نیاز و شاید بیزار هم بوده اند سادات علوی تا به سال هفتصد و هفتاد و سه هجری مانند دیگران به آزادی لباس می پوشیدند از آن سال ملک اشرف سلطان مصر، لباس سبز را برای علویین علامت سیادت قرار داد و در سال هزار و چهار، سید محمد شریف متولی مصری دستور داد که سادات علوی بر کلاه خود رشته ای سبز به پیچند در آن تاریخ آل عباس جامه سیاه می پوشیدند و علامت لباس یهودیها رنگ زرد و شعار جامه مسیحی ها رنگ کبود بود جابر بن عبدالله اندلسی شاعر نابینا که در آن عهد از سخنوران نامی شمرده می شد این قطعه را به مناسبت عمامه و جامه سبز علویین ساخته است : 

جعلوا لأبناء الرسول علامة                    إن العلامة شأن من لم يشعر

نور النبوة في وسيم وجوههم               يغني الشريف عن الطراز الأخضر 

قرار دادند برای فرزندان رسول خدا نشانه ای با اینکه نشانه شان کسی است که شناخته نشود.

نور نبوت که بر پیشانی نسل رسول خدا می درخشد، کافی ترین شعارها است، پس دیگر آل الله شریفها حاجتی به عمامه سبز نخواهند داشت.

با این بیان اینکه میگویند مأمون شعار عباسیان را عوض کرد و بجایش شعار علویین را پذیرفته سیاه را کند و سبز را پوشید پایه تاریخی ندارد چون به ترتیبی که توضیح داده شد امام علی بن موسی الرضا دارای شعار سیاسی نبود و امتیازی برای خود قائل نبود با توجه به این نکته که امام عليه السلام در دوران حیات لباس سبز میپوشیده و در رؤیا و خواب اکثر اوقات امام علیه السلام را با لباس سبز دیده اند.

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی