پژوهشی دقیق در زندگانی امام علی ابن موسی الرضا جلد دو  ( صص 390-384 ) شماره‌ی 6558

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > تظاهر به تشيع

خلاصه

تظاهر مأمون به تشیع بعضی از مورخین و محققین معتقدند که مأمون مذهب تشیع را پذیرفت. آنها استناد میکنند به آنچه که ذیلا بیان می شود. چه کسی به مأمون تشیع را آموختمأمون پیش روی ملتزمین و اصحاب خود اظهار داشت که مذهب شیعه را پذیرفته است. این موضوع در حدیث ذیل تذکر داده شده است: سفیان بن نزار روایت کرده است که روزی نزد مأمون بودم و او از اصحابش پرسید آیا میدانید چه کسی به من تشیع را آموخت؟ آنها همه پاسخ دادند: نه به خدا، ما نمی دانیم...............

متن

تظاهر مأمون به تشیع

بعضی از مورخین و محققین معتقدند که مأمون مذهب تشیع را پذیرفت. آنها استناد میکنند به آنچه که ذیلا بیان می شود.

چه کسی به مأمون تشیع را آموخت

مأمون پیش روی ملتزمین و اصحاب خود اظهار داشت که مذهب شیعه را پذیرفته است. این موضوع در حدیث ذیل تذکر داده شده است: 

سفیان بن نزار روایت کرده است که روزی نزد مأمون بودم و او از اصحابش پرسید آیا میدانید چه کسی به من تشیع را آموخت؟

آنها همه پاسخ دادند: نه به خدا، ما نمی دانیم.

مأمون گفت: رشید آن را یاد من داد.

آنها پرسیدند چگونه این اتفاق افتاد در حالی که رشید اهل بیت را می کشت؟

مأمون پاسخ داد: او آنها را برای سلطنت میکشت، زیرا ملک عقیم است.

یک سال من با او حج گزاردم وقتی وارد مدینه شد با حاجبانش قدم میزد و به آنها گفت: «اگر از مردم مکه مدینه مهاجرین انصار، هاشمیان و بقیه قبایل قریش کسانی خواستند مرا ببینند باید نسب خود را بیان کنند. حاجبان اطاعت کردند. وقتی مردی میآمد رشید را میدید، جایزه ای درخور مقام و دودمان خود دریافت میکرد و میزان جایزه از دویست تا پنج هزار دینار بود. 

مأمون گفت: در حالی که من ایستاده بودم فضل بن ربیع وارد شد و گفت: ای امیرالمؤمنین دم در مردی است که ادعا میکند موسى بن جعفر بن محمد ابن على بن الحسين بن علی بن ابی طالب است.

پس رشید به فرزندان خود و بقیه فرماندهانش رو کرد و گفت: «مواظب خودتان باشید. سپس به فضل گفت: اجازه بده وارد شود و نگذار جایی پیاده شود الا بر روی فرش من پس دربانان مانع پیاده شدن او شدند و مردم با نظر اجلال و احترام و عظمت به او می نگریستند. 

مأمون گفت: پس مردی با روی زرد آمد که عبادت او را فرسوده کرده بود. او مانند یک مشک آب کهنه شده بود. سجده صورت و بینی او را مجروح کرده بود. وقتی هارون دید او دارد پیاده میشود صدا زد: «نه به خدا، او پیاده نمی شود مگر روی قالی من امام در روی قالی پیاده شد در حالی که به وسیله نگهبانان و فرماندهان محاصره شده بود پس هارون الرشید از جای برخاست و او را تا انتهای قالی استقبال کرد و صورت و چشمش را بوسید و دستش را گرفت و او را تا صدر مجلس برد و در کنار خود نشاند و با او صحبت کرد و از او درباره اوضاع و احوالش پرسید و گفت: ای ابوالحسن، از عیالت چه خبر؟ آیا همه آنها پسر هستند؟ 

امام پاسخ داد: «نه بیشتر آنها موالی و حشم هستند. اما فرزندانم، آنها بیش از سی نفرند و تعداد پسر و دختر را بیان کرد. 

هارون پرسید: چرا دخترها را با پسر عموها و سایر افراد هم شأن خودشان تزویج نمیکنی؟

امام پاسخ داد: دستم خالی است.

هارون پرسید: راجع به زمینها چی؟

امام پاسخ داد: بعضی سالها درآمد و محصول دارد و بعضی اوقات ندارد.

هارون پرسید: آیا بدهکار هستی؟

امام پاسخ داد: بلی.

هارون پرسید چقدر است؟

امام پاسخ داد: ده هزار دینار.

هارون گفت: ای پسر عمو، من مقداری پول برای ازدواج پسران و دخترانت و پرداخت بدهی و تعمیر زمینت میدهم. 

امام از او تشکر کرد و گفت: ای پسر عمو صله رحم به جای آوردی و از این نیت زیبا خدا خرسند است خون خویشاوندی به هم مرتبط است و قرابت نزدیک است و نژاد یکی است. عباس عموی پیامبر صلى الله علیه و آله است و برادر پدرش و نیز عموی علی بن ابی طالب عليه السلام و برادر پدرش می باشد. خدا منصرف نکند تو را از این کاری که میخواهی انجام دهی، زیرا او دست تو را باز گذاشته است. به عوامل خودت اکرام کن و اصل خودت را بالا ببر.

هارون قول داد: من این کار را با کمال میل انجام خواهم داد. 

امام علیه السلام او را به خوبی و احسان به تمام فقرا سفارش کرد و گفت. ای امیرالمؤمنین خداوند بر حکام واجب کرده که زندگی فقرای جامعه را حیات بخشند و دین آنان را بپردازند و بدهی بدهکاران را تسویه نمایند و برهنه را بپوشانند و به رنجور احسان کنند تو سزاوارتری که این کار را انجام دهی.

هارون گفت: ای ابوالحسن این کار را انجام میدهم.

پس امام علیه السلام ایستاد پس رشید به احترام او برخاست و وسط چشم و صورتش را بوسید سپس به فرزندانش رو کرد و به آنها گفت: ای عبد الله و ای محمد و ای ابراهیم دنبال عمو و مولایتان بروید و رکاب او را بگیرید و لباسش را بیارایید و تا منزلش او را مشایعت نمایید. 

امام رهسپار شد و در بین راه اسراری به مأمون گفت و او را به خلافت بشارت داد و به او گفت: وقتی به این امر دست یافتی با فرزند من نیکی كن.

و امام علیه السلام در حالی که فرزندان هارون مشایعتش میکردند به خانه رفت و مأمون به منزلش برگشت چون مجلس از مردم خلوت شد متوجه پدرش شد و گفت ای امیرالمؤمنین کی بود این مردی که او را بزرگ داشتی و احترام کردی و پیش پایش برخاستی و از او استقبال کردی و در صدر مجلسش نشاندی و نزد او نشستی سپس به ما دستور دادی که رکاب او را بگیریم؟

هارون گفت این مرد امام مردم است و حجت خدا بر خلق و خلیفه او بر بندگان خدا.

مأمون متعجب شد، به پدرش گفت ای امیرالمؤمنین، آیا این صفات تو و برای تو نیست؟

هارون جواب درستی داد و گفت من امام مردم در ظاهر با غلبه و قهر هستم و موسی بن جعفر امام حق است و قسم به خدا ای پسر، او محق تر است از من و از همه مردم به مقام رسول خدا صلى الله عليه و آله. به خدا قسم اگر تو درباره این امر با من منازعه کنی چشمت را کور میکنم. 

چون رشید خواست از مدینه به بغداد برود کیسه ای که در آن دویست دینار بود به فضل بن ربیع داد و گفت برو به نزد موسی بن جعفر و به او بگو که امیرالمؤمنین میگوید ما در تنگنا هستیم و بعدا جبران خواهیم کرد. 

پس مأمون برخاست و به پدرش گفت به فرزندان مهاجرین و انصار و سایر قریش که کسی حسب و نسب آنها را نمیشناسد پنج هزار دینار و کمتر می بخشی و به موسی بن جعفر که این همه او را احترام کردی و بزرگ خواندی، دویست دینار که کمترین انعام است می دهی؟ 

هارون او را سرزنش کرد و گفت ساکت باش بی مادر! اگر من آنچه را که او میخواهد بدهم دیگر نمی توانم او را تضمین کنم و از او ایمن نیستم که فردا با صدهزار شمشیر زن از شیعیان و دوستارانش رو در روی من نایستد. فقیر بودن این مرد و خاندانش برای من و تو به سلامت نزدیک تر است از اینکه دست و چشم آنها را باز کنیم.

هارون ترس خود را از امام علیه السلام ابراز داشت و سیاستش اقتضا می کرد که به جنگ اقتصادی او برود مبادا حضرت قادر باشد علیه او شورش کند.

مخارق آوازه خوان که در آن مجلس حضور داشت این مطلب را دید و خشمگین شد. پس روبه روی هارون قرار گرفت و گفت: ای امیرالمؤمنین، من وارد مدینه شدم و بیشتر مردم اینجا از من چیزی طلب میکنند و اگر خارج شوم و چیزی بین آنها تقسیم نکنم لطف امیرالمؤمنین بر من و منزلت من نزد او بر مردم معلوم نمی شود.

هارون دستور داد ده هزار دینار به او بدهند. مخارق گفت: ای امیر المؤمنین این برای مردم مدینه است مقداری هم بدهی دارم که باید پرداخت شود.

هارون دستور داد ده هزار دینار دیگر به او بدهند. 

سپس گفت: تصمیم دارم دخترانم را شوهر بدهم. 

دستور داد ده هزار دینار دیگر به او بدهند.

مخارق گفت: چاره ای نیست که قطعه زمینی دارای محصول به من بدهی که درآمدش برای عیال و دخترانم باشد. 

پس هارون زمین حاصلخیزی به او داد که درآمدش در سال حدود ده هزار دینار بود. سپس مخارق بسرعت به در خانه امام موسی کاظم علیه السلام رفت و اجازه ورود خواست پس امام اجازه داد. او وارد شد و گفت: من فهمیدم که این طاغوت چگونه با شما رفتار کرد و دستور داد چه مبلغی به شما بدهند. من به او نیرنگ زدم و از او سه جایزه به مبلغ سی هزار دینار و یک زمین با درآمد ده هزار دینار محصول در سال گرفتم. ای مولای من سوگند به خدا که من احتیاج به هیچ یک از اینها ندارم و اینها را نگرفتم مگر برای شما من گواهی میدهم که این زمین حاصلخیز متعلق به شماست و من پولها را برای شما آورده ام.

امام علیه السلام از مخارق تشکر کرد برای این کار و به او گفت: خدا به خودت و مالت برکت بدهد و به تو پاداش نیک دهد. من هرگز یک درهم از آن را برنمی دارم و یا چیزی از زمین را من هدیه و نیکی تو را قبول دارم. برگرد از همان راهی که آمدی و درباره این موضوع دیگر به من مراجعه نکن. مخارق دست امام علیه السلام را بوسید و از آن حضرت جدا شد.(۱. عيون اخبار الرضا، ج ۱، صص ۸۸ - ۹۳)

این روایت مطالبی را ذیلاً به ما تذکر می دهد:

۱. احترام هارون به امام موسی کاظم علیه السلام در حالی که به هیچ کس دیگری قبل از او چنین احترامی نمیگذاشت زیرا حاکم بیشترین مناطق جهان بود و نام او در شرق و غرب گسترش یافته بود.

۲. اعتراف هارون به اینکه امام کاظم علیه السلام حجت خداست بر همه عالمیان و اینکه او امام این امت است و رهبر مادی و معنوی است، و هارون رهبر با قهر و غلبه بر این امت است نه به استحقاق. 

۳. محروم کردن امام کاظم علیه السلام از عطایی که مستحق آن بود به خاطر اینکه حضرت قوی نشود و برضد هارون خروج نکند. 

۴. پرداخت مبلغ هنگفتی به مخارق آوازه خوان و محروم کردن فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله از حقوق حقه آنها که متجاوزان آن را غارت کرده بودند.

رد فدک به علویان

از اموری که مورخین به آن استناد میکنند درباره تشیع مأمون، رد فدک به علویان است پس از آنکه حکام قبلی آن را مصادره کرده بودند. غرض از مصادره آن اشاعه فقر و محرومیت در بین علویان بود و فرض محاصره اقتصادی آنها این بود که مبادا آنان برضد حکام شورش کنند. در نتیجه مأمون فدک را به آنها برگرداند و آنها را از مضیقه اقتصادی رهانید. و از این رو شاعر اهل بیت دعبل خزاعی درباره مأمون به خاطر این کار پسندیده که برای علویان انجام داد گفته است:

اصبح وجه الزمان قد ضحكا                برد مأمون هاشم فدكا

وقتی مأمون فدک را برگرداند صورت زمانه لبخند زد.

بسیاری از محققین انجام این کار را دلیل بر تشیع مأمون می دانند.

مخاطب

جوان ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی