قتل امین
لشکر مأمون امین را محاصره کرده بود با این حال او مجذوب لهو و لعب بود. مورخین نقل کرده اند که امین همراه با گروهی از خدمتکارانش مشغول ماهیگیری بود. او عاشق یکی از آنها به نام کوثر بود. کوثر بیرون رفت تا نگاه کند به لشکری که قصر را محاصره کرده بود، از صورت مجروح شد. امین به نزد او آمد و در حالی که خون را از صورتش می شست، گفت:
ضربوا قرة عينى و من اجلی ضربوه اخذ الله من قلبي لأناس حرقوه(۱. روضه الاعيان في اخبار مشاهير الزمان، ص ۱۰۳)
آنها نور چشم مرا زدند و به خاطر من او را زدند خدا تنبیه کند قومی را که قلب مرا سوزاندند.
اخبار درباره شکست لشکر و محاصره قصرش دائماً به او می رسید ولی هنوز توجهی به همه آنها نداشت و همراه با کوثر به ماهیگیری در حوض بزرگی مشغول بود و می گفت: «کوثر» سه ماهی گرفت و من جز دو ماهی نگرفته ام.»
او علی رغم آن موقعیت بحرانی مشغول لهو و لعب بود. به هر حال جلوداران لشکر مأمون به او حمله کردند و سرش را بریدند و برای طاهر بن حسین بردند که او آن را بر سر نیزه کرد و این آیه را خواند: «اللهم مالک
المُلكِ تُؤْتِي المُلكَ مَن تَشَاءُ وَ تَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشَاءُ »(۱. آل عمران ٫ ۲۶) . (٢. عيون التواريخ، ج ۳، ص ۲۱۱)
و بعضی از شعرا امین را هجو کردند
اذا غدا ملك باللهو مشتغلاً فاحكم على ملكه بالويل والخرب
اما ترى الشمس في الميزان هابطة لما غدا و هو برج اللهو و الطرب(۳. حياة الحيوان دمیری، ج ۱، ص ۷۸)
هرگاه پادشاهی به لهو و لعب مشغول شد پس علیه مملکتش به خرابی و مصيبت فتوا بده.
آیا نمی بینی خورشید در میزان نزول میکند وقتی که صبح زود آن را ترک می گوید و آن برج لهو و لعب است.
طاهر سر امین را برای مأمون به خراسان فرستاد وقتی آن را دید غمگین و متأسف شد. فضل به او گفت خدا را بر این نعمت بزرگ ستایش میکنم. محمد آرزو می کرد تو را به این وضع ببیند حال آنکه تو او را می بینی.
مأمون دستور داد سر برادرش را در وسط حیاط منزل بر سر چوبی نصب کنند و لشکریان بیایند و سهم خود را بگیرند و هر سربازی که حقوق خود را می گیرد او را لعنت کند و آنها این کار را میکردند و بعضی عجمها حقوق خود را دریافت می کردند و آن سر و پدر و مادرش را لعنت میکردند و به او می گفتند که تو امیرالمؤمنین را لعنت کردی مأمون آن حرفها را می شنید ولی به روی خود نمی آورد. سپس دستور داد سر را به زیر آوردند و آن را به عراق فرستاد تا با بدنش دفن شود.(مروج الذهب، ج ۳، صص ۲۲۵ - ۲۲۶)
با این مصیبت زندگی امین پایان یافت و این حکایت از قساوت مأمون و بی رحمی او نسبت به برادرش میکند که نمایانگر عدم ترحم در وجود اوست. و این نبود مگر به دلیل حرص او بر سلطنت.
اما امین مواجه با امام رضا علیه السلام نشد و شاید دلیل آن اشتغال او به جنگ با برادرش مأمون بود.