ولا يتعهدی امام رضا
امامان پاک ما به جهت مقام عصمت و امامت که ویژه ایشان بود و به حکم علم و حکمتی که لازمه امامت و موهبتی الهی است و به تأیید خاص خدای متعال بر ضرورتها و ویژگی های عصر خویش از هر کس دیگر آگاهتر و به روش رهبری در هر برهه از همه داناتر بودند؛ این حقیقت بر آنانکه به اسلام واقعی و بی انحراف معتقدند و بر تعیین امام به فرمان
خدا و به فرموده پیامبر باور دارند چیزی روشن و غیر قابل انکار است. تاریخ زندگی امامان پاک ما پر از وقایعی است که از همین علم و بینش الهی آن بزرگواران حکایت میکند به جهت همین آگاهی ژرف امام از همه سوی جامعه و عصر خویش و نیز به جهت علم و اطلاع امام بر حقایق عالم هستی و آگاهی او از آنچه تا رستاخیز به وقوع می پیوندد بود که پیشوایان معصوم ما با ظرافت عمل دقیق ترین روشها را در برخورد با مسائل عصر خویش و در پیشبرد هدفهای الهی به کار میبستند. هشتمین پیشوا امام على بن موسى الرضا در عصری میزیست که خلافت ننگین عباسیان در اوج خود بود زیرا سلسله بنی عباس پادشاهانی عظیم تر از هارون و مأمون ندارد؛ از سوی دیگر سیاست بنی عباس در برابر ائمه و بویژه از زمان امام رضا به بعد سیاستی پر مکر و فریب همراه با نفاق و تظاهر بود؛ آنان با آنکه به خون خاندان امامت تشنه بودند برای ایمن ماندن از شورش علویان و جلب قلوب شیعیان و ایرانیان سعی داشتند وانمود کنند که روابطی بسیار صمیمی با خاندان امیر مؤمنان علی دارند و به این وسیله مشروعیت خویش را تأمین نمایند؛ و اوج این سیاست خدعه آمیز را میتوان در حکومت مأمون دید.
امام رضا در برابر این شگرد فریبنده مأمون با ظرافت عملی بی مانند روشی اتخاذ کرد که هم خواسته مامون تأمین نشود و هم سراسر بلاد پهناور اسلام به حق نزدیک شوند و در یابند خلافت راستین اسلامی صرفاً از طرف خدا و پیامبر بر عهده امامان است و کسی جز آنان شایسته و سزاوار این مقام نیست. چنانکه در زندگی سایر ائمه نیز گفتیم؛ خلفای اموی و عباسی معمولاً ائمه را زیر نظر و مراقبت شدید داشتند و از تماس مردم با آنان جلوگیری میکردند و سعی شان بر گمنام داشتن و ناشناخته ماندن آن بزرگواران بود لذا هر یک از ائمه همین که تا حدودی در بلاد اسلامی نام آور میشد توسط خلفا مقتول و مسموم میگشت. پذیرش امام - به اجبار - ولایتعهدی را با شرایطی بود که در حکم نپذیرفتن مینمود در عین حال شهرت این مسأله در سرزمینهای دور و نزدیک اسلام و این که مأمون اعتراف کرده است که امام رضا پیشوای امت و سزاوار خلافت است و مأمون از ایشان خواسته خلافت را بپذیرند و ایشان نپذیرفته و به اصرار مأمون ولایتعهدی را با شرایطی پذیرفته است؛ همین ها خود در ژرفای عمل به سود روش امام و شکستی برای سیاست مأمون بود. یکی از پیامدهای ولایتعهدی امام همین بود که جامعه وسیع اسلامی دریافت شایسته
ترها کیستند و مأمون با عمل خود بر چه حقیقتی اعتراف کرده است و نیز در این رهگذر امام از مدینه تا مرو در شهرهای مختلفی از بلاد اسلام با مردم روبرو شد و مسلمین که در آن روزگاران با نبودن وسائل ارتباط جمعی از بسیاری آگاهیها محروم بودند او را ملاقات کردند و حق را مشاهده نمودند. اثرات مثبت آن بسیار قابل ذکر و بحث است نمونه آن را باید در نیشابور و هجوم مردم مشتاق دید و در نماز عید در مرو در همین زمینه آشنایی بسیاری از متفکران و دانشمندان مختلف که در مرو با امام به مناظره و بحث نشستند و اثبات عظمت علمی امام و شکست مأمون و خنثی شدن توطئه هایش برای تحقیر امام را باید از اثرات مثبت سیاست امام تلقی نمود که خود نیاز به بررسی مفصلی دارد.
اما اصل داستان :
مأمون پس از آنکه برادرش امین را نابود کرد و بر مسند حکومت تکیه زد، در شرایط حساسی قرار گرفت؛ زیرا موقعیت او به ویژه در بغداد که مرکز حکومت عباسی بود و در میان طرفداران عباسیان که خواستار «امین» بودند و حکومت مأمون را در مرو با مصالح خود منطبق نمیدیدند سخت متزلزل بود از سوی دیگر شورش علویان تهدیدی جدی برای حکومت مأمون محسوب میشد چرا که در سال ۱۹۹ هجری محمد بن ابراهیم طباطبا از علویان محبوب و بزرگوار به دستیاری ابوالسرایا قیام کرد گروهی دیگر از علویان هم در عراق و حجاز قیام هایی داشتند و از ضعف بنی عباس که در درگیری مأمون و امین نظام امورشان از هم پاشیده بود استفاده کردند و بر بعضی از شهرها مسلط شدند و تقریباً از کوفه تا یمن در آشوب و اغتشاش بود و مأمون با کوشش بسیار توانست بر این آشوبها چیره شود.) به مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی و تتمه المنتهی و دیگر کتب تواریخ رجوع شود. ) و نیز ممکن بود ایرانیان هم به یاری علویان برخیزند؛ چون ایرانیان به حق شرعی خاندان امیر مؤمنان علی معتقد بودند و در ابتدای کار بنی عباس هم داعیان عباسی برای سرنگونی بنی امیه از همین علاقه ایرانیان به خاندان پیامبر و دودمان امیر مؤمنان استفاده کرده بودند. مأمون که مردی زیرک و مکار بود به فکر آن افتاد که با طرح واگذاری خلافت یا ولایتعهدی به شخصیتی مانند امام رضا پایه های لرزان حکومت خود را تثبیت کند؛ زیرا امیدوار بود که با مبادرت به این کار بتواند جلوی شورش علویان را بگیرد و موجبات رضایت خاطر آنان را فراهم سازد و ایرانیان را نیز آماده پذیرش خلافت خود نماید.
پیداست که تفویض خلافت یا ولایتعهدی به امام فقط یک تاکتیک حساب شده سیاسی بود وگرنه کسی که برای حکومت برادر خود را به قتل رسانده بود و نیز در زندگی خصوصی خود از هیچ فسق و فجوری ابا نداشت ناگهان چنان دیانت پناه نمی شد که از خلافت و سلطنت بگذرد بهترین شاهد مکر و تزویر مأمون نپذیرفتن امام از او است چرا که اگر مأمون در گفتار و کردار خود صادق میبود هرگز امام از به دست گرفتن زمام خلافت که جز امام هیچ کس صلاحیت آن را ندارد طفره نمی رفت.
شواهد دیگر نیز که در تاریخ موجود است به روشنی از سوءنیت مأمون پرده بر می دارد، و ما به عنوان نمونه به چند مورد اشاره میکنیم
مأمون جاسوسانی بر امام گماشته بود تا همه امور را زیر نظر بگیرند و به او گزارش کنند. این خود دلیل دشمنی مأمون با امام و عدم ایمان و حسن نیت او نسبت به آن بزرگوار است در روایات اسلامی میخوانیم هشام بن ابراهیم راشدی از نزدیکترین افراد نزد امام رضا بود و امور امام به دست او جریان داشت ولی هنگامی که امام را به مرو آوردند هشام با فضل بن سهل ذوالریاستین - وزیر مأمون - و با مأمون اتصال و ارتباط پیدا کرد و چنان بود که هیچ چیز را از آنان پنهان نمیداشت. مأمون او را حاجب مسئول روابط عمومی امام قرار داد.
هشام فقط افرادی را که خود مایل بود نزد امام راه میداد و بر امام سخت میگرفت و او را در مضیقه قرار میداد دوستان و پیروان امام نمیتوانستند آن گرامی را ملاقات نمایند و هرچه امام در منزلش میگفت هشام به مأمون و فضل بن سهل گزارش می کرد». (حياة الامام الرضا، جعفر مرتضی الحسینی، ص ۲۱۳ - ۲۱۴ و بحار، ج ۴۹، ص ۱۳۹ و مسند امام رضا ، ج ۱، ص ۷۷ ۷۸ و عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۵۳)
اباصلت در مورد دشمنی مأمون با امام میگوید: «امام با دانشمندان مناظره و بر آنان غلبه میکرد و مردم میگفتند به خدا قسم او از مأمون به خلافت سزاوارتر است و جاسوسان این مطلب را به مأمون گزارش میکردند. (حياة الامام الرضا، ص ۳۱۴ و بحار، ج ۴۹، ص ۲۹۰ و عیون اخبار، ج ۲، ص ۲۳۹)
جعفر بن محمد بن الاشعث در ایامی که امام در خراسان و نزد مأمون بوده است، به امام پیام میدهد که نامه های او را پس از خواندن بسوزاند تا مبادا به دست دیگری بیفتد و امام برای اطمینان خاطر او میفرماید نامه هایش را پس از خواندن می سوزانم». (حياة الامام الرضا، ص ۲۱۴ و كشف الغمه، ج ۳، ص ۹۲ و مسند امام رضا، ج ۱، ص ۱۷۸ و عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص۲۱۹ )
امام در همان ایام که نزد مأمون و ظاهراً ولیعهد است در پاسخ احمد بن محمد بزنطی می نویسد: «... و اما این که اجازه ملاقات خواسته ای آمدن نزد من دشوار است این ها اکنون بر من سخت گرفته اند فعلاً برایت ممکن نیست، انشاء الله به زودی ملاقات میسر خواهد شد. (حياة الامام الرضا، ص ۲۱۵ و رجال ممقانی، ج ۱، ص ۹۷ و عیون اخبار، ج ۲، ص ۲۱۲)
آشکارتر از همه آنکه مأمون خود گاهی نزد برخی از نزدیکان و وابستگانش به هدف های واقعی خود در مورد امام اعتراف و صریحاً از نیات پلید خود پرده برداشته است.
مأمون در پاسخ حمید بن مهران - یکی از درباریانش و گروهی از عباسیان که او را به جهت سپردن ولایتعهدی به امام رضا سرزنش میکردند میگوید: این مرد از ما پنهان و دور بود و برای خود دعوت میکرد ما خواستیم او را ولیعهد خویش قرار دهیم تا دعوتش برای ما باشد و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید و شیفتگان او دریابند که آنچه او ادعا میکرد در او نیست و این امر (خلافت) مخصوص ماست نه او ما بیمناک بودیم اگر او را به حال خود باقی گذاریم آشوبی برای ما برپا سازد که نتوانیم جلوی آنرا بگیریم و وضعی پیش آورد که طاقت مقابله آنرا نداشته باشیم. (حياة الامام الرضا، ص ۳۶۴ و به شرح میمیه ابی فراس ص ۱۹۶ و عیون اخبار، ج ۲، ص ۱۷۰ و بخار، ج ۲۹، ص ۱۸۳ و مسند الامام الرضا، ج ۲، ص ۹۶ رجوع شود.)
بنابراین مأمون در تفویض خلافت یا ولایتعهدی به امام حسن نیت نداشت و در این بازی سیاسی به دنبال هدفهای دیگری بود؛ او میخواست از یک سو امام را به رنگ خود درآورد و قدس و تقوای امام را ناچیز و آلوده سازد از سوی دیگر امام هر یک از دو پیشنهاد خلافت و ولایتعهدی را به صورتی که مأمون خواسته بود میپذیرفت به سود مأمون تمام می شد؛ زیرا اگر امام خلافت را میپذیرفت مأمون شرط میکرد خودش ولیعهد باشد و بدین وسیله مشروعیت حکومت خود را تأمین و سپس پنهانی و با دسیسه امام را از میان بر می داشت و اگر امام ولایتعهدی را می پذیرفت باز حکومت مأمون پابرجا و امضا شده بود.
امام در واقع راه سومی انتخاب کرد و با آنکه به اجبار ولایتعهدی را پذیرفت با روش خاص خود به گونه ای عمل نمود که مأمون به هدفهای خویش از نزدیک شدن به امام و کسب مشروعیت نرسد و طاغوتی بودن حکومتش بر جامعه برملا باشد.