زندگانی امام علی ابن موسی الرضا(ع) و یاران آن حضرت  ( صص 74-68، 91-90 ) شماره‌ی 6316

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تلاش مأمون برای ترور شخصيت حضرت

خلاصه

ناظر

متن

اقدامات و برخوردهای مأمون نسبت به امام

آنچه از متن تاریخ بر می آید همه حکایت از این میکند که مأمون کوچکترین حسن نیتی رضا نداشت و تمام این حوادث یک بازی سیاسی برای بقاء حکومت خویش و تحت نظر گرفتن آن حضرت برای جلوگیری از قیام های احتمالی ایشان علیه حکومت عباسیان بوده است.

این حقیقت را میتوان در پاسخ سئوالی که حمید بن مهران و برخی عباسیان درباره انگیزه پیشنهاد ولیعهدی به امام رضا می توان دریافت

او چنین پاسخ داد: این مرد از دیدگاه ما پنهان بود. او مردم را به سوی خویشتن فرا می خواند. از این رو خواستیم ولیعهد ما بشود تا هر چه مردم را به خویشتن جلب کند، به نفع ما تمام شود. در ضمن به ملک و خلافت ما نیز اعتراف کرده و شیفتگان نیز به پوچی ادعایش پی ببرند. ما ترسیدیم که اگر او را به حال خود رها کنیم وضعی برایمان پدید آورد که غیر قابل تحمل و پیشگیری باشد....... (عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۷۰)

بنابراین پس از اینکه امام الله با شرایطی ولایتعهدی را پذیرفت مأمون اندیشه های پلید خویش را یکی پس از دیگری برای تخریب و نابودی شخصیت امام الله عملی ساخت. اما هر چه پیش می رفت خود بیشتر در گرداب رسوایی فرو می رفت تا اینکه سرانجام راهی جز شهادت حضرت برای خویش نیافت

به پاره ای از اقدامات مأمون اشاره میکنیم

1. كتمان فضائل امام ال

چون «رجاء بن ابی الضحاک نماینده مأمون در عزیمت امام با از مدینه به مرو گزارشات خویش را در طول سفر ارائه کرد و در آن اشاراتی به فضائل امام الله و استقبال بی سابقه مردم از آن حضرت را بیان نمود مأمون او را به سکوت واداشت. و از وی خواست هرگز آنچه را که دیده است بازگو نکند.

۲. انتشار شایعات دروغ بر ضد امام الله

مأمون با کمک عوامل خود برای تخریب شخصیت امام اقدام به انتشار شایعاتی بی اساس نمود از آن جمله

روزی ابو الصلت به امام الله گفت: ای فرزند رسول خدا نمی دانید که چه چیزها

درباره شما می گویند!

امام فرمود: «چه می گویند؟»

گفت: میگویند که شما مردم را بردگان خود می دانید!

امام با طنز پاسخ داد: «اگر همه مردم بردگان ما باشند پس بازار فروش بردگان ما در کجاست؟ (زندگانی امام علی بن موسی الرضا، ج ۱، ص ۲۵)

و نیز در جایی دیگر میبینیم که هشام بن ابراهیم عباسی، شخصی که از سوی فضل بن سهل مأموريت مراقبت بر امام را یافته بود درباره امام شایع می کند که او «غنا» (آواز خوانی را حلال می شمرد.

وقتی از امام الله درباره آن سئوال شد. امام فرمود: این کافر، دروغ می گوید. (قاموس الرجال، ج ۹، ص ۳۰۹)

3. تلاش برای محکوم کردن امام از طریق مناظره

مأمون بارها جلسات مناظره با بزرگان ادیان و مکاتب مختلف را برگزار می کرد و از امام الله میخواست تا در این مناظرات شرکت نماید و آنان را با استدلال های قوی خود مجاب کند. در حالی که در اندیشه او ایجاد فرصتی برای تخریب مقام علمی و اجتماعی حضرت بوده است.

امام که به اجبار در این جلسات شرکت میکرد با کلامی رسا، منطقی و با مستندات قوی شرکت کنندگان را مجاب و آنان را به عجز و ناتوانی وا می داشت که در بخش مناظرات به آن خواهیم پرداخت.

۴. پیشنهاد سفر امام به بغداد

مأمون با آگاهی از موقعیت بغداد شهری که مرکز تجمع و پایگاه عباسیان بود، و پس از انجام بیعت با امام بی درنگ بغداد را اشغال و با خلع مأمون از خلافت و اخراج سهل بن فضل دست بیعت با ابراهیم بن مهدی - معروف به این شکله او یکی از سرسخت ترین دشمنان اهل بیت بوده - دادند از امام اله خواست تا به آنجا عزیمت کند و بغداد را در اختیار گیرد. امام الله پیشنهاد را رد کرد و در مقابل اصرار او حاضر به چنین سفری نشد. مأمون که اصرار خود را بی فایده یافت از پیشنهاد خود صرفنظر کرد. او از این سفر هدفی جز نابودی امام نه در سر نمی پرواند.

5. ترور امام الا

مأمون تصمیم گرفت امام الله و فضل بن سهل وزیر مأمون را یکجا طی توطئه ای در حمام سرخس به قتل برساند. اما هوشیاری امام ، مانع از آن شد که مأمون به هدف خویش نایل گردد. بنابراین علیرغم اصرار مأمون از ورود به حمام سرخس خودداری کرد.

اما فضل بن سهل به تنهایی در دام افتاد و جانش را در حمام به نیرنگ مأمون از کف داد. این قتل موجب خشنودی عباسیان گردید. مأمون به خاطر جلب رضایت حسن بن سهل (که فردی بسیار با نفوذ بود و خراسانیان قاتلان فضل را که خود مأموریت آنان را صادر کرده بود به هلاکت رساند.

دلایل بی اساس مأمون در تحميل ولا يتعهدی به امام رضا لا

مأمون گاهی می گفت که میخواهد پاداش علی بن ابیطالب الله را در حق اولادش منظور بدارد. (تاريخ الخلفاء، ص ۳۰۸)

گاهی نیز می گفت که او نذر کرده است در صورت پیروزی بر برادر مخلوعش «امین» ولیعهدی را به شایسته ترین فرد خاندان ابیطالب [2] بسپارد. (الفصول المهمه، ص ۲۴۱)

و زمانی نیز میگفت انگیزه اش اطاعت از فرمان خدا و طلب خشنودی اوست که با توجه به علم و فضل و تقوای رضا [ال میخواهد مصالح امت اسلامی را تأمین کند. (زندگی هشتمین امام، ص ۱۵۶)

دلایل بی صداقتی مأمون در طرح ولا يتعهدى امام البلا

مأمون در طرح ولایتعهدی اندیشه ای شیطانی را دنبال میکرد که پیش از آن در این خصوص سخن به میان رفت زیرا اگر او در این کار صداقت داشت چرا ...؟

۱ هنگامی که امام رضا در مدینه بود ولایتعهدی را به آن حضرت تفویض نکرد و همچون پدر خویش امین را بغداد و مأمون را جانشین امین در مرو عمل نکرد؟

۲. آیا ضرورتی داشت که امام رضا را از مدینه به مرو آورد و در آنجا ولایتعهدی را به او تفویض کند؟ در حالی که او میتوانست طی حکمی حضرت را ولیعهد خویش و حاکم مدینه معرفی نماید. همان طوری که خود در زمان پدر جانشین دوم پدر بود و حکومت خراسان را نیز بر عهده داشت.

انتخاب مسیر طولانی سخت و کویری بصره، اهواز ،فارس کویر لوت به جای کوفه و قم دلیل بر اینست که مردم از حضرت استقبال کمتری نمایند و شور و اشتیاق مردم کوفه و قم، مأموران حکومتی را تحت تأثیر قرار ندهد؟

۴ چرا در نخستین دور مذاکرات هنگامی که پیشنهاد خلافت را به امام الله داد خود را به عنوان وليعهد مطرح نمود؟ در حالی که امام الله می بایست ولایتعهدی را تعیین می کرد.

5. ولایتعهدی با شرط عدم دخالت در امور حکومتی چه معنایی می توانست داشته باشد؟

6. آیا تهدید امام الله توسط مأمون در برابر عدم پذیرش ولایتعهدی، اندیشه مسموم سیاسی مأمون را آشکار نمی سازد؟

7. چرا پس از شهادت امام رضا ولایتعهدی را به فرزندش (امام جواد ) تفویض ننمود؟

8. اگر مأمون توانسته بود با تهدید مقام ولیعهدی را به امام بقبولاند، پس چرا در قبولاندن خلافت همین روند و اجبار را به کار نگرفت؟

9. اگر مأمون امام الله را به عنوان حجت خدا بر خلق و داناترین فرد روی زمین باور داشت، پس چرا نظر و اندیشه خود را بر حضرت تحمیل کرد و او را مجبور به پذیرش ولا يتعهدی نمود؟

۱۰. مؤید بر تمامی دلایل گذشته مکاتباتی است که میان مأمون و نوبختی ستاره شناس و  عباسیان رخ داده است که در این قسمت بیان می شود.

مأمون و نوبختی ستاره شناس

نقل شده است که فضل بن نوبختی ستاره شناسی که گفته میشود دعوی تشیع داشته، برای این که هدف مأمون را از پیشنهاد ولایتعهدی بداند نامه ای به این مضمون به او نوشت:

احکام نجوم دلالت دارد بر این که عقد بیعت با امام رضا در آن زمان معین شده مبارک نیست و کاری است که ناتمام خواهد ماند و سرانجام کسی که با او عقد بیعت بسته شده بدبختی و مصیبت است.

بنابراین چنانچه مأمون حسن نیت میداشت بی شک باید چنین اقدامی را رها و به روز مناسب و موافقی موکول میکرد اما در پاسخ او نوشت مبادا ذوالریاستین از این موضوع آگاهی یابد و از تصمیم خود درباره عقد بیعت در این زمان منصرف شود و او را بیم داد چنانچه فضل بن سهل از عزم خود باز گردد جز او کسی را گناهکار نخواهد دانست. آنگاه نوشت که این نامه را پس از خواندن بازگرداند تا کسی از مضمون آن آگاهی نیابد.

پس از آن نوبختی دریافت که فضل بن سهل نیز به نامناسب بودن وقت بیعت آگاه شده است زیرا او نیز از دانش ستاره شناسی برخوردار بود از این رو بیمناک شد که مبادا انصراف فضل بن سهل به او نسبت داده شود و مأمون او را به قتل رساند بی درنگ بر مرکب خود سوار شد و نزد فضل بن سهل رفت و او را از طریق دانش نجوم بر خلاف واقع به مناسب بودن وقت مطمئن کرد و چون در این دانش آگاه تر و ماهرتر از فضل بود، توانست امر را بر او مشتبه، و وی را قانع گرداند. (عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۲۸)

نامه مأمون به عباسیان

هنگامی که بنی هاشم به مأمون اعتراض کردند که چرا ولایتعهدی را به امام رضا واگذار کرده است مأمون در پاسخ آن از هدف نهایی خود در این کار پرده برداشت و گفت:

و اما درباره بیعت من با علی بن موسی با توجه به شایستگی و استحقاق او برای این امر و این که خودم او را برگزیده ام جز این اندیشه ای در سر نداشتم که با ارائه دوستی و محبت میان ما و آنان از شما حمایت و از ریختن خونهایتان جلوگیری کنم و این راهی است که در اکرام خاندان ابیطالب و دلسوزی و مؤاسات با آنان میسپرم و این جبرانی است اندک بر آن همه مصائبی که به آنها رسیده است هر چند گمان میکنید که من می خواهم به آنان سود برسانم و این امر را در نهایت به آنان بازگردانم اما جز این نیست که من پیوسته در اندیشه سامان دادن به امور شما و آینده فرزندان و بازماندگان شما هستم، در حالی که شما در سرگرمی و نادانی به سر میبرید و نمی دانید درباره شما چه خواسته اند. ( بحار الانوار، ج ۲۹، ص ۲۰۸)

بنابراین مأمون نمیخواسته آنچه عباسیان پنداشتند خلافت را از عباسیان خارج کند و به امام بسپارد.

آنچه از دو نامه فوق برداشت میشود این است که موضوع ولا يتعهدی امام جریک ترفند سیاسی و بهره برداری سیاسی از آن نبوده است.

آیا فضل بن سهل طراح پیشنهاد ولایتعهدی بود؟

عبیدالله بن ظاهر میگوید فضل بن سهل به مأمون پیشنهاد داد که به خاطر نزدیکی به پروردگار و حرمت صله رحم و سرپوش گذاردن بر ظلم و ستمی که هارون بر خاندان رسالت روا داشته است امام رضا را به ولایتعهدی خویش برگزیند.

مأمون که قدرت مخالفت با نظرات و پیشنهادات فضل را نداشت این امر را پذیرفت و رجاء بن ابی ضحاک و یاسر خادم را مأمور آوردن آن حضرت و محمد بن جعفر از مدینه به مرو نمود.

هنگامی که مأمون على بن موسى الرضا ل را ولیعهد خویش نمود، این واقعه را برای تمامی مناطق اسلامی نوشت و حقوق یک سال سپاهیان را پرداخت و آن حضرت را به «رضا» ملقب کرد و دستور داد تا به نام او سکه بزنند و مردم را امر کرد تا لباس سبز لباس های شیعیان بر تن کرده و جامه های سیاه لباسهای عباسیان را دور افکنند. آنگاه دختر خود ام حبیبه را به ازدواج او و دختر دیگرش ام فضل را به ازدواج پسرش امام جواد) در آورد و خود با صلاحدید فضل بن سهل با دختر حسن بن سهل برادرزاده فضل) ازدواج نمود. (بحار الانوار، ج ۱۲، ص ۱۲۰)

ریان بن صلت میگوید: موضوع ولایتعهدی حضرت رضا در میان مخالفین چنین شیوع یافت که عامل پیشنهاد این امر فضل بن سهل ذوالریاستین بوده است. چون خبر به مأمون رسید شبی مرا احضار کرد و نسبت به شایعه نقش فضل بن سهل در امر ولایتعهدی حضرت از من سئوال کرد و من نیز عقیده مردم را به مأمون گفتم.

او گفت: آیا کسی می پذیرد که خلیفه ای که توانسته پیروزیهای بی شماری را کسب کند و لشکر و کشوری قدرتمند را در اختیار داشته باشد حرفهای دیکته شده کس دیگری را انجام دهد و شخص دیگری او را هدایت کند؟

:گفتم هرگز به خدا قسم کسی جرأت نخواهد کرد در برابر فرمان خلیفه سخنی بگوید.

آنگاه مأمون ماجرای پیشنهاد ولیعهدی را چنین بیان کرد روزی که برادرم محمد امین از من خواست تا نزد او بروم امتناع کردم و او لشکری به سرکردگی عیسی بن ماهان به سویم گسیل کرد تا مرا دست بسته نزد او ببرد.

در همان هنگام صاحب سریر قیام کرد و بر استان خراسان چیره شد و هرثمه بن اعین نیز در کرمان و سیستان کاری از پیش نبرد.

از طرفی ضعف مالی سپاه را به سستی وامی داشت تصمیم گرفتم خود را به فرمانروای کابل تسلیم نمایم اما تردید داشتم که او مرا به امین تسلیم ننماید. پس راهی جز توبه و انابه به پیشگاه پروردگار نداشتم.

بنابراین غسل نموده و در خلوت خود به خدا پناه بردم و از گناهان خویش توبه کردم و نذر نمودم که چنانچه اوضاع بر وفق مراد قرار گرفت و از امین آسوده خاطر گشتم، خلافت را فردی که مورد رضای پروردگار است تحویل دهم به اهلش واگذارم.

از این انابه دلم آرام گرفت و طاهر را به جانب علی بن عیسی بن ماهان روانه کردم و او بر عیسی چیره شد و هر ثمه نیز بر رافع پیروز شد و دیگر قضایا که یکی پس از دیگری بر موقعیت حکومت من افزود. بنابراین خواستم به عهد خود وفا نمایم و بهترین فرد را برای تصدی خلافت کسی جز علی بن موسی نیافتم پس او را به ولیعهدی خویش برگزیدم. (همان، ج ۱۲، صص ۱۲۵ و ۱۲۶)
 (68-74)

مأمون بر امام رضا جاسوس گماشت

محبوبیت امام رضا الله در میان مردم که هر روز بر شدت آن افزوده می شد، مأمون را بر آن داشت که نسبت به رفت و آمدهای امام الله سخت گیری نموده و او را تحت مراقبت های شدید قرار دهد.

او بیم آن را می داد که احساسات شیعیان علوی که بر فضای خراسان غلبه داشت به حرکت آید و در یک تلاش انقلابی به تشویق و تأیید امام رضا حکومت او را براندازد.

مأمون به گماردن جاسوس نیز بسنده نکرد بلکه با به کار بردن مراقبت های شدید، آن حضرت را در محدوده ای قرار داده بود که همه اعمال داخلی و خارجی امام مورد بررسی و کنترل قرار میگرفت همچنان که به طور غیر مستقیم ارتباط او را با دیگران مشخص و محدود کرده بود.

ریان بن صلت روایت میکند که

هشام بن ابراهیم را شدی همدانی پیش از این که امام رضا به مرو منتقل شود از نزدیکترین اصحاب امام اله به شمار می رفت. او مردی ،ادیب خردمند و عالمی زیرک بود و کارهای امام یه به دست او جریان و انجام می یافت وی خزانه داری آن حضرت را بر عهده داشت و همه اموالی که از اطراف و نواحی فرستاده میشد به دست او می رسید. هشام که از مدینه تا مرو امام الله را همراهی میکرد چون به مرو رسید با فضل بن سهل ارتباط برقرار کرد و نزد او تقرب یافت فضل او را در حمایت خویش قرار داد و به وی وعده ها داد.

هشام برای کسب موقعیتی مناسب تمامی اخبار و اسرار مربوط به امام را در اختیار فضل و مأمون قرار میداد و از این طریق مورد عنایت و توجه آنها قرار گرفت، در نتیجه هیچ خبری مربوط به امام نبود مگر اینکه مأمون و فضل از آن آگاه می شدند.

خلیفه برای محدود کردن رفت و آمدها و ارتباط آن حضرت با یاران و اصحابش، هشام را به عنوان دربان مخصوص بر امام اله تحمیل کرد. از آن هنگام دیدارهای امام یه با اطرافیانش محدود گردید و هیچ کس بدون اجازه هشام حق ملاقات با حضرت را نداشت، به گونه ای که حتی غلامان حضرت نیز نمی توانستند به راحتی خدمت امام یا برسند. هشام تا آنجا خود را به مأمون نزدیک کرد که مأمون او را مأمور تعلیم و تربیت فرزندش عباس نمود. به همین جهت او را هشام عباسی لقب داده اند. بنابراین با حضور هشام، امام در خانه خود هیچ سخنی نمی فرمود مگر اینکه هشام آن را به مأمون و ذوالریاستین می رسانید. (ا عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۵۳ ترجمه بحار الانوار، ج ۱۲، ص ۱۲۷)

(90-91)

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب معارفی