عالم آل محمد (صلى الله علیه وآله)
هنگامی که مأمون از خراسان خارج شد و به طرف بغداد حرکت کرد فضل بن سهل را نیز با خود برداشت و ما هم به اتفاق حضرت رضاء الله همراه آنها بودیم. نامه از حسن بن سهل برای برادرش فضل بن سهل رسید وی در نامه خود نوشته بود که من حوادث سال جاری را از نظر علم نجوم مورد بررسی قرار دادم و دریافتم که در یکی از ماه های سال جاری حرارت آهن و آتش شما را فرا خواهد گرفت. صلاح در این است که تو و امیر المؤمنین و علی بن موسى الرضاء الله همین امروز وارد حمام شوید و حجامت کنید و خون به دست خود بریزید تا از نحوستی که در انتظار تو هست نجات پیدا کنی. فضل بن سهل این موضوع را برای مأمون نوشت و از وی درخواست کرد که این جریان را از حضرت رضا ال نیز بپرسد و اطمینان حاصل کند مأمون قضیه را از آن حضرت پرسید. امام رضا ( ال ) برای مأمون نوشت که شما و فضل بن سهل فردا وارد حمام نشوید. مأمون بار دیگر نامه را برای امام ال فرستاد و حضرت بار دیگر تاکید کردند که شما وارد حمام نشوید من شب گذشته جدم رسول خدا (صل الله و علیه و آله) را در خواب دیدم فرمودند: فردا وارد حمام نگردید و نظرم این است که شما و فضل هم از رفتن به حمام خودداری کنید. مامون برای حضرت رضا ( ال ) نوشت به راستی سخن گفتی و جدت نیز درست فرموده است من فردا وارد حمام نخواهم شد و لیکن فضل بن سهل خود داناتر است. ياسر گفت: هنگامی که آفتاب غروب کرد و شب همه جا را فرا گرفت حضرت رضا فرمودند: بگوئید به خداوند پناه میبریم از شر و فسادی که در این شب نازل خواهد شد و ما نیز این ذکر را ادامه دادیم. هنگام صبح پس از اینکه امام رضا نماز بامداد را خواندند. فرمودند: پشت بام بروید ببینید چه خبر است. یاسر گوید من پشت بام رفتم صدای شیونی شنیدم مدتی گوش فرا دادم مشاهده کردم مأمون از در مخصوصی که منزل او را به منزل حضرت رضا ارتباط میداد وارد شد و خود را به امام رسانید و گفت ای سید من مرگ فضل بن سهل را به تو تسلیت می گویم. فضل به سخنان ما توجهی نکرد و داخل حمام شد گروهی با شمشیرهای برهنه بر او وارد شدند و او را کشتند و سه نفر از کشندگان او را که یکی از آنها پسر خاله فضل بن ذي القلمین است بازداشت نموده اند.
راوی گوید فرماندهان لشکر با افراد تحت نظر خود و هم چنین طرفداران فضل بن سهل درب خانه مأمون اجتماع کردند و فریاد زدند مامون وی را فریب داده و دستور داده ناگهان بر او بریزند و وی را بکشند ما اینک آمده ایم انتقام او را از مأمون بگیریم این جماعت در نظر داشتند خانه مامون را آتش بزنند. مامون به حضرت رضا ال گفتند ای سید من از این مردم بخواه از در خانه من متفرق شوند. یاسر گفت: ابو الحسن رضاء الله خود سوار شد و به من فرمودند شما هم سوار شوید ما سوار شدیم به اتفاق آن حضرت از منزل خارج شدیم پس از اینکه در مقابل مردم قرار گرفت خطاب به انبوه جمعیت فرمود متفرق شوید یاسر گوید آن جمعیت بلافاصله متفرق شدند.