قدمگاه عشق  ( صص 111-104 ) شماره‌ی 6076

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > پدر > جانشين پدر

خلاصه

چند سال بعد از شهادت امام رضا و آرام شدن «بغداد» مأمون» جرات کرد و به بغداد برگشت او مخالفان جدی و سرسختش را سرکوب کرده بود و پس از شهادت مظلومانه «امام رضا ، با سخت گیری بیشتر بر شیعیان زبان ،بازی دادن منصب و خرج کردن منزل هفدهم - سرخس . پول؛ توانسته بود که تا حدودی دل اعیان و بزرگان «بغداد» را به دست آورد و بالاخره به مرکز اصلی حکومت برگردد. اما هنوز نمی دانست که باید خیالش از جانب شیعیان و اهل بیت راحت باشد یا نه شایع شده بود که امام رضا امامت فرزندش را اعلام کرده است و از طرفی میدانست که حضرت جواد، دوران بین کودکی و نوجوانی طرفی میدانست که حضرت جواد، دوران بین کودکی و نوجوانی را میگذراند و برای امامت و رهبری شیعیان بسیار کم سن و سال است.

متن

کودکی که امام بود

چند سال بعد از شهادت امام رضا و آرام شدن «بغداد» مأمون» جرات کرد و به بغداد برگشت او مخالفان جدی و سرسختش را سرکوب کرده بود و پس از شهادت مظلومانه «امام رضا ، با سخت گیری بیشتر بر شیعیان زبان ،بازی دادن منصب و خرج کردن منزل هفدهم - سرخس . پول؛ توانسته بود که تا حدودی دل اعیان و بزرگان «بغداد» را به دست آورد و بالاخره به مرکز اصلی حکومت برگردد. اما هنوز نمی دانست که باید خیالش از جانب شیعیان و اهل بیت راحت باشد یا نه شایع شده بود که امام رضا امامت فرزندش را اعلام کرده است و از طرفی میدانست که حضرت جواد، دوران بین کودکی و نوجوانی طرفی میدانست که حضرت جواد، دوران بین کودکی و نوجوانی را میگذراند و برای امامت و رهبری شیعیان بسیار کم سن و سال است. پس برای آنکه خیالش راحت شود نامه ای نوشت و از «امام جواد خواست که به «بغداد» بیاید. مدتی بعد امام جواد وارد بغداد شد ولی هنوز فرصتی پیش نیامده بود که «مأمون» ایشان را ببیند یک روز «مأمون» به قصد شکار به خارج از شهر رفت بین راه متوجه تعدادی کودک و نوجوان شد که طبق معمول با دیدن او و همراهانش برای در امان ماندن از لگد اسبها و شلاق محافظان از جلوی راه آنها فرار کردند. دیدن این صحنه برای «مأمون» عادی بود ولی دیدن نوجوانی با چهره ای جذاب و مصمم که از سر راه موکب او فرار نکرده بود؛ اتفاقی غیر عادی بود؛ آنقدر غیر عادی که مأمون» دستور توقف داد و همانطور سوار بر اسب به طرف پسر رفت اما پسر باز هم از جایش تکان نخورد. «مأمون» با تعجب پرسید: چرا مانند بچه های دیگر فرار نکردی؟ حضرت جواد جواب داد ای خلیفه راه تنگ نبود که کنار بروم خطایی هم نکرده بودم که بترسم و فرار کنم! «مأمون» نگاهی به چهره باوقارش انداخت و پرسید: «نامت  چیست؟» امام اله فرمود «محمد».

«مأمون» دوباره پرسید فرزند چه کسی هستی که اینگونه سخن می گویی؟» و امام جواب داد: «فرزند علی بن موسی الرضاء» هستم». «مأمون» یکدفعه بر خودش لرزید و بدون بگوید؛ افسار اسبش را کشید و رفت آن لحظه «مأمون» نتوانست عکس العملی نشان دهد ولی بالاخره تصمیمش را گرفت باید امام را به دربار خود میبرد و به همان بهانه قبلی یعنی واگذاری خلافت او را در دربار نگه میداشت تا زیر نظر خودش بزرگ شود. «مأمون» فکر کرد که این بهترین فرصت است تا دوباره حمایت شیعیان  را بدست آورد؛ بخصوص که هنوز از جهت خاندان بنی عباس احساس امنیت کامل نمیکرد بعد از شهادت حضرت رضا » به دلیل خبرهایی که حضرت از نحوه شهادتش داده بود و اکراهش از سفر؛ شیعیان قول و قسم او را که گفته بود دخالتی در مرگ امام نداشته باور نکرده بوند و مرتب او را لعن و نفرین میکردند. وقتی خاندان بنی عباس از تصمیم مأمون» مطلع شدند؛ او را سرزنش کردند و گفتند میدانی چکار میکنی؟ ما از زمان پدرانمان با اولاد علی بن ابیطالب ال دشمن هستیم حالا میخواهی پسر دشمنمان را در دربار بیاوری و به او جایگاه و منزلت بدهی! «مأمون» بدون اینکه به علت واقعی تصمیمش که ترس از خاندانش بود، اشاره بکند؛ با آنها بحث کرد و گفت: «ما همه می دانیم که ایشان برای خلافت بر ما سزاواتر هستند و اگر پدرانمان به زور خلافت را از آنها نمی گرفتند ما الآن با آنها دشمنی نداشتیم. حالا هم مصلحت ایجاب میکند که وانمود کنیم میخواهیم خلافت را به آنها برگردانیم تا بتوانیم پسر علی بن موسی الرضاء»، را در دربار و زیر نظر خودمان نگه داریم؛ چون او امام فعلی شیعیان است». بزرگان بنی عباس با شگفتی گفتند زیر نظر گرفتن او حرفی منطقی است ولی اینکه ادعا میکنی الان امام شیعیان است، حرفی دور از عقل است. «محمد» هنوز بچه است و نمی تواند امام شیعیان باشد باید جاسوسان را بفرستیم تا بفهمیم که علی بن موسی الرضا چه کسی را به جانشینی خود انتخاب کرده است. «مأمون» با صدای بلند خندید و گفت شما اینها را نمی شناسید ولی من خیلی خوب آنها را میشناسم! فکر میکنید که چرا ما و پدرانمان و دیگر دشمنان شیعیان هر کاری کرده ایم؛ نتوانسته ایم شیعیان را ریشه کن کنیم؟ چون امامان آنها با بقیه رهبران فرق دارند. نه فقط از لحاظ اخلاق و رفتار آنها حتی از لحاظ علمی هم با دیگران فرق دارند. شاید باور نکنید ولی آنها اصلا احتیاج به آموختن علم و دانش ندارند از همان ابتدا علم در دلشان هست. سخنان «مأمون تمام شد ولی نگاه تمسخر آمیز حاضران نشان می داد که حرفهای او را باور نکرده اند پس به پیشنهاد «مأمون» قرار شد که آنها دانشمندی را دعوت کنند که با امام جواد الله مباحثه کند. چند روز بعد، مأمون» جلسه ای تشکیل داد. بزرگان بنی عباس» در حالیکه با تمسخر لبخند میزدند؛ به امام که در صدر مجلس و در کنار خلیفه نشسته بود نگاه میکردند در همین موقع «یحیی بن اکثم پیش آمد تا به نمایندگی از خاندان بنی عباس»؛ از امام سوال کند «یحیی بن اکثم مردی دانشمند بود و «مأمون» به دلیل  علاقه ای که به او داشت او را قاضی شهر بصره کرده بود. اما «یحیی» اگر چه دانشمند بود؛ ولی معیار قضاوتش عدالت نبود و براساس منفعتی که نصیبش میشد و روابطی که با افراد داشت، حکم میداد. او آنقدر قضاوتهای ناعادلانه کرد و آنقدر در فساد اخلاقی انگشت نما شد که «مأمون» ناچار شد که او را عزل کند و در «بغداد» جایی به او بدهد. اما به دلیل دانشی که داشت انتخاب بنی عباسیان برای خفیف کردن امام بود. «یحیی» با غرور جلو رفت و کنار مأمون نشست بعد نگاه تمسخر آمیزی به امام کرد و گفت میخواهم در ابتدا یک سوال آسان از تو بپرسم. این سوال یک جواب دارد ولی چون بچه  هستی بعید میدانم که همان یک جواب آسان را هم بتوانی بدهی حالا مطمئنی که میخواهی از تو سؤال بپرسم امام ال با اطمینان فرمود: «بپرس!» یحیی» سرجایش جا به جا شد و پرسید: «درباره کسی که در حال انجام مراسم حج بوده و شکار کرده؛ چه حکمی باید داد؟» امام الله لبخندی زد و گفت: اما برخلاف گفته شما؛ این سؤال بیش از یک جواب دارد چون باید بفهمیم که این شخص در چه حالتی این کار را انجام داده!» یحیی بن اکثم با خشم گفت یعنی چه که در چه حالتی بوده مگر فرقی دارد؟ این سوال یک حکم بیشتر ندارد و اگر پاسخ را نمیدانی احتیاج به حاشیه گوئی نیست!» امام با خونسردی گفت: اشتباه میکنید! هر وضعیت؛ حکم خودش را دارد. ما باید بفهمیم کسی که این کار را انجام داده عالم بوده یا جاهل؟ داخل حرم این کار را کرده یا بیرون حرم؟ از روی عمد کشته یا قصدی در کار نبوده؟ بنده بوده یا آزاد؟ صغیر بوده یا کبیر؟ اولین بار بوده که در حج شکار کرده یا باز هم این کار را کرده بوده؟ صید پرنده بوده یا نه؟ بر کارش اصرار دارد یا پشیمان است؟ در شب صید کرده یا روز؟ حج واجب بوده یا عمره؟.... می بینید که حکم این مسئله ساده نیست و برای هر کدام از این وضعیتها که شمردم حکم متفاوتی باید داد». نه فقط يحيى بن اكثم هیچکدام از حاضران توان حرف زدن نداشتند. یحیی دهانش را باز کرد تا سخنی بگوید ولی پشیمان شد. «مأمون» وقتی این وضعیت را دید بلافاصله از جایش بلند شد و گفت: خیلی خوب قرار است که محمد بن علی » در «بغداد» و در دربار کنار ما بماند و باز هم فرصت هست که چنین جلساتی تشکیل دهیم بهتر است که بیشتر او را خسته نکنیم!» اما «مأمون» موفق نشد که امام جواد را کنار خود نگهدارد و امام الله به بهانه حج به مکه و سپس به مدینه بازگشت.

صص 111-104

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کار گرافیکی ، سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان