زندگانی امام رضا(ع)-خط سیر و حرکت امام رضا از مدینه تا توس  ( صص69-77 ) شماره‌ی 6054

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

ایضاً به سند معتبر روایت کرده است که حضرت صادق(ع) فرمود: از پسر من موسی (ع) پسری به دنیا خواهد آمد که نامش موافق نام امیر المؤمنین (ع) باشد و او را به سوی خراسان برند و به زهر شهید کنند و در غربت او را مدفون سازند هر که او را زیارت کند و به حق او عارف باشد، حق تعالی به او عطا کند مزد آنها که پیش از فتح مکه در راه خدا نیز به سند معتبر از امیرالمؤمنین (ع) منقول است که فرمودند: مردی از جان و مال خود را بذل کردند. فرزندان من در زمین خراسان به زهر ستم و عدوان شهید خواهد شد که نام او موافق نام من باشد و نام پدرش موافق نام موسی بن عمران باشد. هر که او را در آن غربت زیارت کند حق تعالی گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد، اگرچه به عدد ستاره های آسمان و قطره های باران و برگ درختان باشد.

متن

در اخبار به شهادت امام رضا (ع) و کیفیت شهادت آن جگرگوشه رسول خدا (ص)

مؤلف گوید من در این فصل اکتفا میکنم به آن چه علامه مجلسی رضوان الله علیه در جلاء العیون نگاشته است:

 ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است که مردی از اهل خراسان به خدمت امام رضا (ع) آمد و گفت حضرت رسالت (ص) را در خواب دیدم که با من گفت چگونه خواهد بود حال شما اهل خراسان در وقتی که مدفون سازند در زمین شما پاره ای از تن مرا و بسپارند امانت مرا و پنهان گردد در زمین شما ستاره من حضرت فرمود که من هستم آن که مدفون می شود در زمین شما و منم پاره تن پیغمبر شما و امانت آن حضرت و نجم فلک امامت و هدایت هر که مرا زیارت کند و حق مرا شناسد و اطاعت مرا بر خود لازم داند من و پدران من شفیع او خواهیم بود در روز قیامت و هر که ما شفیع او باشیم، البته نجات می یابد هر چند بر او گناه جن و انس بوده باشد به درستی که مرا خبر داد پدرم از پدرانش که حضرت رسالت (ص) فرمود که هر که مرا در خواب ببیند، مرا دیده زیرا که شیطان به صورت من متمثل نمیشود و نه به صورت احدی از اوصیاء من و نه به صورت احدی از شیعیان خالص ایشان به درستی که خواب راست یک جزء است از هفتاد جزء از پیغمبری.

 به سند معتبر دیگر از آن جناب منقول است که گفت: به خدا سوگند که هیچ یک از ما اهل بیت نیست مگر آن که کشته می گردد و شهید می شود.

گفتند: یابن رسول الله کی تو را شهید می کند؟ فرمود که بدترین خلق خداوند در زمان من مرا شهید خواهد ساخت. پس هر که مرا در آن غربت زیارت کند حق تعالی مزد صدهزار شهید و صدهزار صدیق و صدهزار حج کننده و عمره کننده و صدهزار جهاد کننده برای او بنویسد و در زمره ما محشور شود و در درجات عالیه بهشت رفیق ما باشد.

 ایضاً به سند معتبر از حضرت صادق (ع) روایت کرده است که حضرت رسول (ص) فرمود که پاره ای از تن من در زمین خراسان مدفون خواهد شد. هر مؤمنی که او را زیارت کند البته بهشت او را واجب شود و بدنش بر آتش جهنم حرام گردد. 

ایضاً به سند معتبر روایت کرده است که حضرت صادق(ع) فرمود: از پسر من موسی (ع) پسری به دنیا خواهد آمد که نامش موافق نام امیر المؤمنین (ع) باشد و او را به سوی خراسان برند و به زهر شهید کنند و در غربت او را مدفون سازند هر که او را زیارت کند و به حق او عارف باشد، حق تعالی به او عطا کند مزد آنها که پیش از فتح مکه در راه خدا نیز به سند معتبر از امیرالمؤمنین (ع) منقول است که فرمودند: مردی از جان و مال خود را بذل کردند.

فرزندان من در زمین خراسان به زهر ستم و عدوان شهید خواهد شد که نام او موافق نام من باشد و نام پدرش موافق نام موسی بن عمران باشد. هر که او را در آن غربت زیارت کند حق تعالی گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد، اگرچه به عدد ستاره های آسمان و قطره های باران و برگ درختان باشد.

هم چنین علامه مجلسی در دیگر کتب خود نقل کرده، به سند معتبر از حضرت امام رضا (ع) که فرمود به زودی کشته شوم به زهر با ظلم و ستم، و مدفون شوم در پهلوی هارون الرشید و بگرداند خدا تربت مرا محل تردد شیعیان و دوستان من پس هر که مرا در این غربت زیارت کند واجب شود برای او که من او را زیارت کنم در روز قیامت و سوگند می خورم به خدایی که محمد (ص) را گرامی داشته است به پیغمبری و برگزیده است او را بر جمیع خلایق که هر که از شما شیعیان نزد قبر من دو رکعت نماز کند، البته مستحق شود آمرزش گناهان را از خداوند عالمیان در روز قیامت و به حق آن خداوندی که ما را گرامی داشته است بعد از محمد (ص) به امامت و مخصوص گردانیده است ما را به وصیت آن حضرت، سوگند میخورم که زیارت کنندگان قبر مــن گرامی تر از هر گروهی هستند نزد خدا در روز قیامت و هر مؤمنی که مرا زیارت کند، پس بر روی او قطره ای از باران برسد البته حق تعالی جسد او را بر آتش جهنم حرام گرداند.

اما کیفیت شهادت آن جگرگوشه رسول خدا (ص) به روایت اباصلت چنان است که گفت: روزی در خدمت حضرت امام رضا (ع) ایستاده بودم. فرمود که به داخل قبه هارون الرشید برو و از چهار جانب قبر او، از هر جانب یک کف خاک بیاور چون آوردم آن خاک را که از پس و پشت او برداشته بودم بویید و انداخت و فرمود که مأمون خواهد خواست که قبر پدر خود را قبله قبر من نماید و مرا در این مکان مدفون سازد. سنگ سخت بزرگی ظاهر شود که هر چه کلنگ است در خراسان جمع شود برای کندن آن ممکن نشود کندن آن. آن گاه خاک بالای سر و پایین پا را استشمام نمود، چنین فرمود؛ چون خاک طرف قبله را بویید، فرمود که زود باشد که قبر مرا در این موضع حفر نمایند. پس امر کن ایشان را که هفت درجه به زمین فرو برند و لحد آن را دو ذراع و شیری سازند که حق تعالی چندان که خواهد آن را گشاده سازد و باغی از باغستانهای بهشت گرداند آنگاه از جانب سر رطوبتی ظاهر شود. پس به آن دعایی که تو را تعلیم مینمایم تکلم کن تا به قدرت خدا آب جاری گردد و لحد از آن آب پر شود و ماهی ریزه ای چند در آن آب ظاهر شود. چون ماهیان پدید آیند این نان را به تو می سپارم در آن آب ریزه کن که آن ماهیان بخورند آنگاه ماهی بزرگی ظاهر شود و آن ماهیان ریزه را برچیند و غایب شود. پس در آن حال دست بر آب گذار و دعایی که تو را تعلیم می نمایم بخوان تا آن آب بر زمین فرو رود و قبر خشک شود و این اعمال را نکنی مگر در حضور مأمون، و فرمود که فردا به مجلس این فاجر داخل خواهم شد اگر از خانه سر نپوشیده بیرون آیم، با من تکلم نما و اگر چیزی بر سر پوشیده باشم با من سخن مگو. ابا الصلت گفت:

چون روز دیگر حضرت امام رضا (ع) نماز بامداد ادا نمود، جامه های خویش را پوشید و در محراب نشست و منتظر می بود تا غلامان مأمون به طلب وی آمدند. آن گاه کفش خود را پوشید و ردای مبارک خود را بر دوش افکند و به مجلس مأمون درآمد و من در خدمت آن حضرت بودم. در آن وقت طبقی چند از الوان میوه ها نزد وی نهاده بودند و او خوشه انگوری را که زهر را به رشته در بعضی از دانه های آن دوانیده بودند در دست داشت و بعضی از آن دانه ها که به زهر نیالوده بودند از برای رفع تهمت زهر مار میکرد چون نظرش بر آن حضرت افتاد، مشتاقانه از جای خود برخاست و دست در گردن مبارکش انداخت و میان دو دیده آن قرة العین مصطفی را بوسید و آن چه از لوازم اکرام و احترام ظاهری بود، دقیقه ای فرو نگذاشت آن جناب را بر بساط خود نشانیده و آن خوشه انگور را به وی داد و گفت یه يا بن رسول الله، از این نکوتر انگور ندیده ام. حضرت فرمود که شاید انگور بهشت از این نکوتر باشد. مأمون گفت از این انگور تناول نما حضرت فرمود که مرا از خوردن این انگور معاف دار مأمون مبالغه بسیار کرد و گفت: البته می باید تناول نمود مگر مرا متهم می داری؟ با این همه اخلاص که از من مشاهده می نمایی، این چه گمانهایی است که به من میبری؟ و آن خوشه انگور را گرفته، دانه چند از آن خورد. باز به دست آن جناب داد و تکلیف خوردن نمود. آن امام مظلوم چون سه دانه از آن انگور زهر آلود تناول کرد، حالش دیگرگون گردید و باقی خوشه را بر زمین افکند و متغير الاحوال از آن مجلس برخاست مأمون گفت: یابن عم به کجا میروی؟ فرمود: به آن جا که مرا فرستادی و آن حضرت حزین و غمگین و نالان سر مبارک پوشیده از خانه مأمون بیرون آمد ابو الصلت گفت به مقتضای فرموده آن حضرت با وی سخن نگفتم تا به سرای خود داخل گردید. فرمود که در سرای را ببندد رنجور و نالان بر فراش خویش تکیه فرمود.

 چون آن امام معصوم بر بستر قرار گرفت در سرای را بسته و در میان خانه محزون و غمگین ایستاده بودم ناگاه جوان خوشبوی مشکین مویی را در میان سرا دیدم که سیمای ولایت و امامت از جبین فائز الانوارش ظاهر بود و شبیه ترین مردمان بود به جناب امام رضا (ع). پس به سوی وی شتافتم، سؤال کردم که از کدام راه داخل شدی که من درها را محکم بسته بودم. فرمود: آن قادری که مرا از مدینه به یک لحظه به طوس آورد، از درهای بسته مرا داخل ساخت پرسیدم تو کیستی؟ فرمود: منم حجت خدا بر تو ای ابوالصلت منم محمد بن علی آمده ام که پدر غریب مظلوم و والد معصوم و مسموم . خود را ببینم و وداع کنم. آن گاه در حجره ای که حضرت امام رضا (ع) در آن جا بود رفت چون چشم آن امام مسموم بر فرزند معصوم خود افتاد از جای جست و یعقوب وار یوسف گم گشته خود را در آغوش کشید و دست در گردن وی در آورد و او را به سینه خود فشرد و میان دو چشم او را بوسید و آن فرزند معصوم را در فراش خود داخل کرد و بوسه بر روی وی میداد و به وی اسرار ملک و ملکوت و خزائن علوم حتى لا یموت رازی چند می گفت که من نفهمیدم و ابواب علوم اولین و آخرین و ودایع حضرت سیدالمرسلین را به وی تسلیم کرد... و آن طایر قدسی به بال ارتحال گرد تعلقات جسمانی از دامان مطهر خود افشانده به جانب ریاض رضوان قدس پرواز کرد. پس حضرت امام محمد تقی (ع) فرمود که ای ابو الصلت به اندرون این خانه رو و آب و تخته بیاور. گفتم یا بن رسول الله آنجا نه آب است و نه تخته. فرمود که آن چه امر میکنیم چنان کن و تو را به اینها کاری نباشد. چون به خانه رفتم، آب و تخته را حاضر یافته به حضور بردم و دامن بر زده مستعد آن شدم که آن جناب را در غسل دادن مدد نمایم. فرمود که دیگری هست مرا مدد نماید. ملائکه مقربین مرا یاوری می نمایند. به تو احتیاج ندارم. چون از غسل فارغ گردید، فرمود که به خانه رو و کفن و حنوط بیاور. چون داخل شدم سبدی دیدم که کفن و حنوط بر روی آن گذاشته بودند و هرگز آن را در آن خانه ندیده بودم و برداشتم و به خدمت حضرت آوردم. پس پدر بزرگوار خود را کفن پوشانید و بر مساجد شریفش حنوط پاشید و با ملائکه کروبین و ارواح و مرسلین بر آن فرزند خیرالبشر نماز گذاردند. آن گاه فرمود که تابوت را به نزد من آور. گفتم: یابن رسول الله، به نزد نجار روم و تابوت بیاورم. فرمود: که از خانه بیاور. چون به خانه رفتم، تابوتی دیدم که هرگز در آن جا ندیده بودم که دست قدرت حق تعالی از چوب سدرة المنتهی ترتیب داده بود پس آن حضرت را در تابوت گذاشت و دو رکعت نماز به جا آورد و هنوز از نماز فارغ نگشته بود که تابوت به قدرت حق تعالی از زمین جدا گشت، سقف خانه شکافته شد و به جانب آسمان مرتفع گردید و از نظر غایب شد. و چون از نماز فارغ گردید، گفتم یا بن رسول الله، اگر مأمون بیاید و آن حضرت را از من طلب نماید در جواب او چه گویم؟ فرمود که خاموش شو که به زودی مراجعت خواهد کرد.  ای ابو الصلت اگر پیغمبری در مشرق رحلت نماید و وصی او در مغرب وفات کند، البته حق تعالی اجساد مطهر و ارواح منور ایشان را در اعلاعلیین با یک دیگر جمع نماید. حضرت در این سخن بود که باز سقف شکافته شد و آن تابوت محفوف به رحمت حتى لا يموت فرود آمد و آن حضرت پدر رفیع قدر خویش را از تابوت برگرفت و در فراش به نحوی خوابانید که گویا او را غسل نداده اند و کفن نکرده اند. پس فرمود که برو در سرا را بگشا تا مأمون داخل شود. چون در خانه را باز کردم، مأمون را دیدم با غلامان خود بر در خانه ایستاده بودند. پس مأمون داخل شد و آغاز به نوحه و زاری و گریه و بی قراری نمود. گریبان خود را چاک زد و دست بر سر زد و فریاد بر آورد که ای سید و سرور در مصیبت خود دل مرا به درد آوردی و داخل آن حجره شد و نزدیک سر آن حضرت نشست و گفت شروع کنید در تجهیز آن حضرت و امر کرد قبر شریف آن حضرت را حفر نمایند چون شروع به حفر کردند، آن چه آن سرور اوصیاء فرموده بود به ظهور آمد چون در پس سر هارون خواستند که قبر منور آن حضرت را حفر نمایند زمین انقیاد نکرد. یکی از اهل آن مجلس به مأمون گفت تو اقرار به امامت او می نمایی؟ گفت: بلی. آن مرد گفت که امام می باید در حیات و ممات بر همه کس مقدم باشد. پس امر کرد قبر را در جانب قبله حفر نمایند چون آب و ماهیان پیدا شدند، مأمون گفت پیوسته امام رضا (ع) در حال حیات غرایب و معجزات به ما مینمود و بعد از وفات نیز غرایب و کرامات خود را بر ما ظاهر گردانید. چون ماهی بزرگ ماهیان خرد را برچید، یکی از وزرای مأمون به او گفت: میدانی آن حضرت در ضمن آن کرامات تو را به چه چیز خبر داده؟ گفت نمیدانم گفت آن حضرت اشاره فرموده است به آن مثل ملک و پادشاهی شما بنی عباس مثل این ماهیان است کثرت و دولتی که دارید عن قریب ملک شما منقضی شود و دولت شما به سر آید و سلطنت شما به آخر رسد و حق تعالی شخصی را بر شما مسلط سازد هم چنان که این ماهی بزرگ ماهیان خرد را برچید، شما را از روی زمین براندازد و انتقام اهل بیت رسالت را از شما بکشد. مأمون گفت: راست می گویی آن جناب را مدفون ساخت و مراجعت کرد.

 ابو الصلت گفت که بعد از آن مأمون مرا طلبید و گفت: به من تعلیم نما آن دعا را که خواندی و آب فرو رفت گفتم: به خدا سوگند که آن را فراموش کردم. باور نکرد با آن که راست میگفتم و امر کرد مرا به زندان بردند و یک سال در حبس ماندم چون دلتنگ شدم، شبی بیدار ماندم و به عبادت و دعا اشتغال نمودم و انوار مقدسه محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعین را شفیع گردانیدم و به حق ایشان از خداوند منان خواستم که مرا نجات بخشد. هنوز دعای من تمام نشده بود که دیدم حضرت امام محمد تقی (ع) در زندان نزد من حاضر شد و فرمود که ای ابا الصلت سینه ات تنگ شده است؟ گفتم بلی والله گفت: برخیزید. و زنجیر از پای من جدا شد، دست مرا گرفت و از زندان بیرون آورد و حارسان و غلامان مرا می دیدند و به اعجاز آن حضرت یارای سخن گفتن نداشتند. چون مرا از خانه بیرون آورد، فرمود که تو در امان خدایی دیگر تو هرگز مأمون را نخواهی دید و او تو را نخواهد دید؛ چنان شد که فرمود.

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی