پنجره فولاد  ( صص 32-31 ) شماره‌ی 6044

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > سفر امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو > سکونت در نيشابور > توصيف منزل محل اقامت امام در نيشابور

خلاصه

کاروان کویر و تشنگی را رد میکند تا به نیشابور برسد. دشت پر از یاسمن سفید اسب ها را بیقرار کرده ولی توقف جایز نیست. یعنی دستور رجاء است. کم کم هوا تاریک میشود و باید زودتر به شهر برسند. مردم همه به استقبال امام آمده اند. معلوم نیست چه کسی خبرشان کرده در نیشابور همه ابالحسن (ع) را با نام علی (ع) می شناسند و همه شان میخواهند تا مهمان آنها باشد. ولی آقا دعوت هیچ کس را قبول نمیکند تا این که به در خانه ی پیرزنی میرسد به نام پسنده رو به صاحب خانه می فرماید مهمان حبیب خداست مهمان نمیخواهید؟» پسنده هول میکند از خوشحالی جلوتر از همه می رود توی خانه بعد با دستپاچگی بیرون میآید و میگوید: «بفرمایید. جز مهمان چیزی از خدا نمیخواهم

متن

درخت بادام پسنده

کاروان کویر و تشنگی را رد میکند تا به نیشابور برسد. دشت پر از یاسمن سفید اسب ها را بیقرار کرده ولی توقف جایز نیست. یعنی دستور رجاء است. کم کم هوا تاریک میشود و باید زودتر به شهر برسند. مردم همه به استقبال امام آمده اند. معلوم نیست چه کسی خبرشان کرده در نیشابور همه ابالحسن (ع) را با نام علی (ع) می شناسند و همه شان میخواهند تا مهمان آنها باشد. ولی آقا دعوت هیچ کس را قبول نمیکند تا این که به در خانه ی پیرزنی میرسد به نام پسنده رو به صاحب خانه می فرماید مهمان حبیب خداست مهمان نمیخواهید؟» پسنده هول میکند از خوشحالی جلوتر از همه می رود توی خانه بعد با دستپاچگی بیرون میآید و میگوید: «بفرمایید. جز مهمان چیزی از خدا نمیخواهم رجاء همه ی سربازان را در برابر خانه ی پیرزن به مراقبت میگذارد و خودش به فرمان داری می رود. آن شب امام (ع) در باغچه ی خانه نهال بادامی کاشت که پس از رفتن امام به بار نشست و بادامهای شفا بخشی می داد تا زمان شهادت امام پسنده هنوز درخت بادام را گرامی می دارد؛ حتى بعد از خشک شدن

مرکب دار امام بودم

خبر ورود امام رضا (ع) به نیشابور رسید مردم شهر بسیار شاد شدند و به پیشواز رفتند شیخ بزرگ شهر بزرگترین عالم آن سرزمین «ابو یعقوب اسحاق را هویه مروزی با وجود عمر زیاد و کهولت سن از شهر بیرون رفت و به همراه مریدان به سوی کاروان امام شتافت تا به مرکب امام (ع) رسید، دامن لباس را تا روی ساق بالا زد زمام و افسار مرکب را به دست گرفت و با احترام فراوان بر دوش گذاشت؛ و شد مرکب دار امام در همین حین هم سؤال می پرسید و پاسخ میگرفت ابویعقوب تا آخر عمر در مجلس درس اش میگفت روز رستاخیز در نزد خداوند دانا وسیله ی نجات و رستگاری ام این است که روزی در دنیا خادم و مرکب دار علی ابن موسی الرضا (ع) بوده ام.»

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی