قدمگاه عشق  ( صص 36-33 ) شماره‌ی 6040

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تصميم مامون بر ولايتعهدی امام

خلاصه

هنگامی که حضرت رضا وارد مرو» شد، در پایان استقبالی بی نظیر «مأمون» به نزد امام الله رفت و گفت: «ای پسر رسول خدا من از عبادت ،پارسایی پرهیز کاری فروتنی، دانش و همه فضایل پسندیده شما خبر دارم؛ به همین دلیل شما را برای خلافت از خودم سزاواتر میدانم خواهش میکنم مقام خلافت را بپذیرید حضرت الله جواب داد: من به بندگی و عبودیت خداوند افتخار میکنم با پارسایی امید دارم که از شر این جهان ایمن بمانم و رستگار شوم با پرهیز از گناهان سعی میکنم به نعمتهای الهی برسم و با فروتنی تلاش میکنم که در نزد خدا مقامی بلند یابم». «مأمون» دوباره گفت: «اما من من مصلحت را در این میبینم که خودم را از خلافت عزل کنم و این مقام را به شما واگذار کنم.

متن

دسیسه یک خلیفه

هنگامی که حضرت رضا وارد مرو» شد، در پایان استقبالی بی نظیر «مأمون» به نزد امام الله رفت و گفت: «ای پسر رسول خدا من از عبادت ،پارسایی پرهیز کاری فروتنی، دانش و همه فضایل پسندیده شما خبر دارم؛ به همین دلیل شما را برای خلافت از خودم سزاواتر میدانم خواهش میکنم مقام خلافت را بپذیرید حضرت الله جواب داد: من به بندگی و عبودیت خداوند افتخار میکنم با پارسایی امید دارم که از شر این جهان ایمن بمانم و رستگار شوم با پرهیز از گناهان سعی میکنم به نعمتهای الهی برسم و با فروتنی تلاش میکنم که در نزد خدا مقامی بلند یابم». «مأمون» دوباره گفت: «اما من من مصلحت را در این میبینم که خودم را از خلافت عزل کنم و این مقام را به شما واگذار کنم. امام هوشمندانه فرمود: اگر این خلافت حق توست و خداوند آن را برای تو قرار داده نباید جامه ای را که خداوند بر قامت تو پوشانده، بیرون آوری و بر تن دیگری کنی اگر هم که حق تو نیست نمی توانی خلافتی را که مال تو نیست به دیگری ببخشی مأمون» که انتظار چنین برخوردی را نداشت، عصبانی شد و گفت: پسر رسول خدا چاره ای نداری و باید این پیشنهاد را بپذیری و حضرت جواب داد هرگز این کار را به میل خودم انجام نخواهم داد». روایت شده که این بحث چندین هفته طول کشید و «امام رضا » به سختی در برابر پیشنهاد مأمون مخالفت میکرد. عاقبت «مأمون» نا امید شد و گفت: «اگر خلافت را نمی پذیرید مقام ولیعهدی را قبول کنید تا خلافت بعد از من به شما برسد! امام نگاهی طولانی به مأمون انداخت و آنگاه فرمود: «به خدا سوگند که پدرم از پدرانش و ایشان از امیر المومنین » شنیدند که از پیامبر حدیث کرد که من پیش از تو از این جهان میروم؛ در حالیکه با زهر ظالمانه مرا مسموم خواهند کرد. «مأمون» از این سخن امام گریست و گفت: «چه کسی می تواند تا من زنده هستم به شما آسیب برساند؟» امام به چشمهای خلیفه خیره شد و فرمود: «همانا اگر بخواهم می توانم بگویم که چه کسی مرا خواهد کشت!» مأمون» حرف را برگرداند و گفت: شاید این حرف هایی که درباره زمان مرگتان میزنید؛ بهانه ای است که مرا قانع کنید که دلیلی برای قبول ولایتعهدی نیست شاید هم این مقام را قبول نمی کنید تا مردم بگویند که خیلی پارسا هستید! امام فرمود: به خدا سوگند که از وقتی پروردگار مرا آفرید کلمه ای به دروغ نگفته ام و من هیچوقت برای دنیا و مردمش پارسایی نمیکنم اما من میدانم که نیت قلبی تو چیست میخواهی مردم بگویند که اینطور نبود که علی بن موسی به دنیا رغبت نداشت؛ بلکه این دنیا بود که به او رغبت نداشت. اینک ببینید که چطور به طمع رسیدن به خلافت ولیعهدی را پذیرفت با شنیدن این جملات مأمون از خشم به خودش پیچید. انگار امام آینه ای جلوی او گرفته بود با غضب گفت: «همواره از چیزهایی که باعث آزار من میشود سخن می گویی!!» مخالفت امام ادامه پیدا کرد ولی بالاخره «مأمون» تهدیداتی کرد و حضرت الله برای حفظ مصلحت شیعیان این مقام را پذیرفتند. اما با شرایطی هیچ کس را در مقامی نصب نکنم هیچ کسی را عزل نکنم هیچ رسمی را عوض نکنم و تنها در مواردی که خودم صلاح بدانم؛ از دور راهنمایی کنم و این همان معنی ولیعهد نبودن را میدهد در پایان آن روز، «فضل بن سهل به نزدیکانش گفت: «امروز اتفاق شگفت انگیز و نادری افتاد خلیفه امیرالمومنین به «علی بن موسی اصرار می کرد که مقام خلافت را به او واگذار کند و «علی بن موسی ال امتناع میکرد که نمیتواند مقام خلافت را بپذیرد. هرگز نه دیده بودم و نه شنیده بودم که مقام خلافت این چنین ضایع شود!».


 

 

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کار گرافیکی ، سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی