معجزات و کرامات
خدای متعال از نظر رفاه و آسایش مردم بیچاره و ضمناً اعلام از عظمت و موقعیت پیغمبر یا ولی وقت؛ انجام امور دشوار و کارهای فوق العاده را بدست یکی از خاصان خود جاری میسازد و این امر را که دیگران از انجام دادن آن عاجزند معجزه مینامند ، معجزه حداکثر مقارن با تحدی و چیره شدن بر خصم است و کرامت مقارنتی با تحدی ندارد و بهمین جهت عمل خارق عاده که از ولی خدا سر میزند و مقارن با تحدی نباشد کرامت میگویند . کرامات حضرت رضا (ع) در زمان حیوت و پس از شهادت تا به امروز و از امروز تا موقعی که خدای متعال اراده فرماید بسیارند و کتب و سیر انواع آنها را که بمناسبت محال مربوط یا توسلات اشخاص درمانده و بیمارانیکه دکترهای ماهر از بهبودی بیماریشان عاجز مانده ایراد کرده اند و ما هم در کتاب پیشوا بمعدودی از کرامات آنحضرت اشاره کرده ایم و در این کتاب بیکی از معجزات آنجناب اکتفا میکنیم
عيون الاخبار مينويسد هر ثمة بن اعین گفته روزی در خانه مأمون ، خواستم حضور اقدس حضرت شرفیاب شوم و همان وقت بدروغ شهرت یافته بود که حضرت رضا (ع) وفات یافته و در میان غلامان مأمون ، غلامی بود بنام صبیح دیلمی که به امامت حضرت رضا اعتراف داشت با من ملاقات کرد. گفت میدانی که من از مخصوصان و صاحبان اسرار مأمونم و آشکار و نهانش را از من پوشیده نمیدارد؟ گفتم آری گفت ثلث اول شب مرا باتفاق سی نفر از مخصوصان خود احضار کرد آنشب را از زیادی شمع چون روزی روشن ساخته بود و شمشیرهای تیز و زهر آگین چندی در پیش خود گذارده يك يك از ما را پیش خوانده ملتزم کرد که بخواسته او عمل کنیم ما هم سوگند یاد کرده بهیچوجه مخالفت نکنیم ؛ سپس گفت شمشیرها را برداشته بخانه حضرت رضا (ع) وارد شده او را بهر حال که دیدید بیکدفعه شمشیرها را فرود آورده گوشت و خون و موی و استخوان و مغز سر مبارکش را بیکدیگر مخلوط کنید و بدن قطعه قطعه او را در ختخواب پیچیده شمشیرها را با همان جامه خواب پاک کرده نزد من بیائید و افزود هر يك از شما که چنین وظیفه ایرا انجام دادید ده بدره در هم و ده سرزمین سبز و خرم و سایر از جوائز تا زنده ام بشما خواهم داد .
صبیح گوید حسب الامر بخانه حضرت وارد شده حضرت به پهلو خوابیده بود دست خود را حرکت میداد و دعائی میخواند که ما نمی فهمیدیم ؛ غلامان از موقعیت استفاده کرده شمشیرها را بر بدن مبارکش فرود آوردند و من شمشیرم را کنار گذارده غلامان یقین کردند کار حضرت را تمام کرده اند بدن حضرت را در رختخواب . پیچانیده از خانه خارج شدند نزد مأمون آمده اظهار داشتند مأموریت خود را چنانچه دستور داده بودی بانجام آوردیم، مأمون از آنها تعهد گرفت زنهار کسی را از این پیش آمد با خبر بسازید فردا صبح مامون خود را بهیکل عزاداران در آورده مجلس تعزیه فراهم آورد پا برهنه اندوهناك بطرف حجره آنجناب روان شد و من هم در حضور او بودم نزديك حجره رسید صدای همهمه آنحضرت راشنید لرزه بر اندامش افتاد پرسید نزد آنحضرت کیست ؟ گفتم نمیدانم گفت بزودی مرا از این پیش آمد خبر کن . من وارد اطاق شده دیدم حضرت در محراب عبادت مشغول مناجات است بیرون آمده گفتم همینقدر شخصی را میبینم بمناجات مشغول است مأمون بیشتر هراسناك شده گفت خدا شما را لعنت کند مرا فریب دادید. سپس بمن توجه کرده گفت تو از دیگران بهتر حضرت را میشناسی برو به بین چه کسی نزد آنجناب است مأمون برگشت من درب حجره رسیدم صداى مبارك را شنیده نام مرا برد از خوشحالی بزمین افتادم دانستم صدمه بوجود نازنینش وارد نیامده فرمود برخیز کافران می خواستند با دهانهای خود نورالهی را خواموش سازند خدای متعال بر خلاف انتظار آنان ، نور خود را روشن تر میسازد . صبیح گوید نزد مأمون آمده دیدم روی نحس او مانند شب تاريك ، و سياه شده پرسید چه اتفاق افتاده بود گفتم سوگند بخدا او در میان حجره سالم و سلامت بود و مرا خواند و چنین و چنان گفت مأمون از حال عزا خارج شده دستور داد لوازم تعزیه داری را برچیدند و گفت این پیش آمد را چنان وانمود کنید که غشوه بر آن حضرت عارض شده بود و افاقه پیدا کرد هر ثمه گوید از استماع اینسخن که حضرت صحیح و سالم است خدا را شکر کرده بحضور اقدسش شرفیاب شدم حضرت بلافاصله فرمود ای هرثمه زنهار آنچه از صبیح شنیدی برای همه کس نقل نکنی مگر شخصی را بولایت ما آزمایش کرده باشی و افزود سوگند بخدا مکر و حیله آنان بما هیچگونه زبانی وارد نمی آورد مگر آنکه پیمانه عمر ما لبریز شده باشد و طومار زندگی ما در هم پیچیده گردد .
. و چنانچه میدانیم در تمام مسیر کرامات و خوارق عادات بسیاری از آنجناب بظهور رسیده که بطور فهرست اشاره میکنیم و تمام آنها را در کتاب پیشوا ذکر کرده ایم در حمام بغداد ؛ مرد پیسی از برکت آنحضرت عافیت یافت .
در اهواز بیمار شد فرمود طبیبی حاضر کنید چون حضور یافت حضرت گیاهی را اسم برد طبیب اظهار داشت کسی در روی زمین نیست که از این گیاه با خبر باشد فرمود نیشکر بیاورید اظهار داشت در این هوای گرم وجرد آنهم مشکل است بالاخره هر دو باعجاز حضرت وجود پیدا کرد
در نائین اثر قدمی از آنحضرت بظهور آمد . در کروند نوشته بافتخار ساربان خود مرقوم فرمود و او را به دوستی اهل بیت عصمت دعوت کرد .
در قم ، فرحة الغرى نوشته حضرت رضا (ع) وارد قم شد ، مردم بملاقات آنحضرت شتافتند و برای ضیافت آنجناب بریکدیگر سبقت میگرفتند و بالاخره رفع اختلاف را چنین صلاح دید که فرمود ان الناقة مامورة اين مركب من مامور است تا مرا بهر کجا و در هر خانه ایکه صلاح باشد فرود خواهد آورد ، مرکب بر در خانه ای زانو زد که صاحب آن ، شب قبل خواب دیده بود حضرت بمنزل او وارد خواهد شد. بالاخره آن خانه موقعیت عجیبی پیدا کرد و اکنون محل همان خانه مدرسه شده بنام مدرسه رضویه . در سمنان ، تاکستانی با عجاز آنحضرت در غیر فصل ، انگور داد و چون صاحب آن از آوردن انگور بحضور آنحضرت خود داری کرد تاکستان او سوخت.
در آهوان ، آهوهای چندی حضور حضرت رسیده و آن جناب را از قصد سوء مخالفان اخبار کردند حضرت برای آنها دعا کرد .
در میامی والحاك ، آئينه شخص دلاکی را زر اندود کرد و کوری بینا شد.
شیر و پرده
نازل فرمائی چنانچه بحال ایشان زیانی نداشته باشد و هنگامی درب فیض را بروی آنها بگشائی که در خانهای خود قرار گرفته باشند. سوگند بخدا در آنحال ابرهائی صفحه آسمان را پوشانید و باد وزیدن گرفت ابرها را باطراف پراکنده میکرد مردم بدست و پا افتادند راه منازل خویش را فرا گرفتند حضرت آنها را امر به آرامش کرده و بدین کیفیت ده ابر پشت سر یکدیگر همراه با رعد و برق آمدند و رفتند حضرت میفرمود اینها مامور شهر شما نیستند ابر یازدهمی که پیدا شد فرمود این ابر مامور این شهر است و تا
شما بخانهای خود قرار نگیرید باران برشما نازل نخواهد شد . پس از آن از منبر فرود آمد مردم بطرف خانهای خودرهسپار شدند بلافاصله بارانهای درشت و رک بار نازل گردید چنانچه
گودالها و حوضها را پر کرد . مردم براثر سپاسگزاری از چنین نعمتی شکرها گفتند و ستایشها
کردند .
شیر و پرده
در خواست باران و پیش آمد عجیب و بی سابقه ایکه مردم نظیر آنرا ندیده بودند سر و صدای عجیبی در شهر مرو و محافل و مجالس انداخته و کمتر مجلسی اتفاق می افتاد در آن از قصه باران و شخصیت حضرت رضا (ع) سخن نگویند بلکه آن به آن بعظمت آنحضرت می افزود و مخبران و ارباب آگاهی شرح محافل و وضعیت افراد و اظهار نظر مجلسیانرا چند برابر بعرض مامون میرسانیدند
هشتمین پیشوای شیعه
مامون که از پیشنهاد خود سخت ناراحت شده بود در صدد حیله بر آمده با نزدیکان خود در این خصوص صحبت میکرد و استمداد مینمود یکی از نزدیکانش بنام حمید بن مهران که مخالف سرسخت حضرت رضا (ع) بود و همیشه وسیله نابودی حضرت را آرزو میکرد از ناراحتی مامون اطلاع یافت موقع را مغتنم شمرده با وی ملاقات کرد بعرض خلیفه رسانید هرگاه بمن اجازه دهی با وی مجادله و صحبت خواهم کرد و آنچنانکه باید از عهده او و پیروانش بر میآیم و از قدر و منزلت او میکاهم و تا بحال هرگاه ترس از تو نمیداشتم با و قدرت اعمال هیچگونه نفوذ و شخصیتی نمیدادم و او را در
نظر مردم فردی نا اهل قلمداد میکردم . مامون که این پیشنهاد را بهترین وسیله رسیدن به آرزوی خود
میدانست اظهار داشت منهم بغیر از نابودی و افتضاح او آرزوی دیگری ندارم ! حمید پیشنهاد کرد برای سرکوبی او باید مجلسی منعقد سازی که بزرگان شهر از کشوری و لشكري و فقها وعلما حضور داشته باشند تا من در برابر آنان چنان با وی مبارزه کنم
که خود عدم لیاقت خویش را تصدیق نماید . مامون بخواهش نامبرده مجلس مهمی آراسته کرد و بزرگان
از وابستگان بخویش را دعوت نمود و خود در محل مخصوص خویش
آرام گرفت و حضرت رضا را در جای خاص بحضرتش نشانید.
حمید که خود را به آرزو رسیده دید آماده افتضاح آنحضرت
گردید اظهار داشت مردم حکایات بسیاری از تو نقل میکنند و در
شیر و پرده
توصیف تو قدم از حد خود فراتر میگذارند و حرفهایی میزنند که اگر آنها را بعرض رسانم براستی از سخنان آنان اظهار بیزاری خواهی کرد مثلا میگویند بدعای تو باران باریده با آنکه باران عمل بیسابقه نبوده که بدعاء تو مخصوصا نازل شده باشد بلکه همواره در موقع مقتضی باریده است و بالاخره آمدن باران را معجزه تو قلمداد کرده و نظیری برای تو نمیدانند با اینکه اگر مامون را بايك يك از افراد مردم برابر کنی کسی بپای او نمیرسد و این چنین شخص ترا به این مایه و پایه از عزت رسانیده مناسب بود عملی نکنی که بمقام مامون توهین وارد سازد حضرت رضا (ع) در پاسخ فرمود خدای متعال نعمتهای بی پایانی بمن داده که دیگران از آن محرومند و من نمیتوانم مردم را از سپاسگزاری از نعمتهای او باز بدارم و مسلما در اعمال خارق عاده ایکه انجام میدهم غرض و نظری ندارم و محض خود نمائی نیست و موقعیتی که از نظر تو مامون بمن داده بغیر از ماموریتی که عزیز مصر به یوسف داده بود نبوده و سرانجام آنها معلوم است که عاقبت عزیز جزء درباریان یوسف قرار گرفت حمید ؛ ناراحت شده اظهار داشت ای پسر موسی ، سخت بخود بالیدی و باران بموقع را معجزه خود قراردادی و خیال کردی اعجاز ابراهیم خلیل نمودی که مرغان در هم کوفته را بصورت اصلی در آوردی . اگر راست میگوئی و میتوانی امر عجیبی بظهور برسانی این دو شیر را زنده کن تا مرا بدرند! در تکیه گاه مامون یعنی مخده ای که پشت سر او قرار گرفته بود دو شیر ژیان در پرده ترسیم کرده بودند که با خشمی عجیب برابر یکدیگر ایستاده بودند نظر حمید بآنها بود و خواهش کرد تا زنده شوند و او را بدرند حضرت تا آن وقت بسخنان توهین آمیز او گوش میداد و هیچگونه اظهار ناراحتی نفر مود این موقع که بمقام خلافت الهی بنظری سخت ناستوده نگریست؛ ناراحت شده به آندو شیر امر کرد تا حقیقت خارجی پیدا کرده ویرا بدرند چنانچه اثری از او باقی نماند شیرها بامر مبارك آنحضرت غرش کرده در خارج وجود یافته بجان حمید افتاده او را از پای در آوردند و خون او را لیسیدند تا اثری از او باقی نماند .
سراسر مجلس در حیرت و خوف عجیبی فرو رفته نفسها در سینه ها حبس گردید و قدرت حرکت از آنها که تا پیش از این خود را صاحب هر گونه توانائی و نفوذی میدانستند سلب شده بود . شیرها پس از بلعیدن حميد ، بجانب حضرت رضا توجه کرده معروض داشتند ایدوست خدا هر امریه ایکه بفرمائی در انجام آن در اسرع اوقات حاضریم هرگاه بفرمائی مامون عنيدرا بحميد پلید ملحق خواهیم ساخت .
مامون از شنیدن این سخن ؛ سخت لرزید و غشوه سکته مانندی با و دست داده حضرت دستور داد گلاب حاضر کرده ویرا بحال آوردند باز شیرها همان پیشنهاد را بعرض رسانیدند ، حضرت فرمود از چنین خواسته صرفنظر کنید زیرا خدای متعال اراده فرموده تا امر شومی بدست او بوقوع پیوند کنایه از شهادت حضرتش بود که بدست وی باید اجرا شود شیرها دستور خواسته حضرت فرموده بحال اولی خود بازگردید و مانند اول نقش بر پرده شدند .
مامون که آسوده خاطر گردید عرضه داشت سپاس خدا را که شر حمید را کفایت کرد و او را نابود ساخت و افزود مقام خلافت در درجه اول ، متعلق بجد شماست و پس از او خاصه شما هرگاه بخواهید من حاضرم دست از خلافت بردارم و شما را بمحل خاص خودتان برقرار دارم !؟ .
حضرت فرمود هرگاه خواهان خلافت بودم با تو مناظره نمیکردم و از تو هم پرسشی نمی نمودم زیرا خدای متعال تمام موجودات را در دست اختیار من در آورده و آنها را مطيع من ساخته تنها مردم نادان اند که بانجام وظیفه خود نمی پردازند و بمن دستور داده تا بظاهر تحت نظر تو باشیم چنانچه یوسف تحت نظر عزیز مصر بود