نسب امام
شیخ مفید ال در امالی خود روایت کرده: هنگامی که مأمون با حضرت رضا در خراسان حرکت میکردند مأمون گفت: یا ابا الحسن! فکری برایم پیدا شده و راه صواب آن را می خواهم بدانم، با خود فکر میکنم که نسب ما و شما یکی است و همه از یک ریشه هستیم و هدف ما و شما هم مشترک است، پس چرا طرفداران ما با هم نزاع و اختلاف دارند و هر کدام در مورد یکی از ما تعصب می ورزند؟
حضرت رضا فرمود این سؤال پاسخی دارد اگر میل داری جواب دهم و اگر میخواهی سکوت کنم.
مأمون گفت: مقصودم این بود که جواب دهی.
امام فرمودند:
أَنْشُدُكَ اللَّهَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَي بَعَثَ نَبِيَّهُ مُحَمَّداً فَخَرَجَ عَلَيْنَا مِنْ وَرَاءِ أَكَمَة مِنْ هَذِهِ الْآكَامِ فَحْطَبَ إِلَيْكَ ابْنَتَكَ أَكُنْتَ مُزَوجَهُ إِيَّاهَا.
تو را به خداوند سوگند میدهم اگر خداوند پیغمبر خود را اکنون مبعوث کند و از گوشه این بیابان ظاهر شود و دخترت را خطبه کند آیا حاضری دختر خود را به او تزویج کنی؟».
مأمون گفت: سبحان الله مگر کسی از دختر دادن به پیغمبر خدام اعراض می کند.
حضرت رضا فرمود: آیا آن حضرت می تواند دختر مرا خطبه کند، مامون اندکی سکوت کرد و پس از آن گفت: به خداوند سوگند شما نزدیکتر به آن حضرت هستید.( ر.ك: الفصول المختاره شيخ مفيد : ۳۷؛ كنز الفوائد: ١٦٦؛ بحار ٣٤٩:١٠. )