خورشید مشرق امام رضا علیه السلام  ( صص 126-121 ) شماره‌ی 3741

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > اصحاب و راويان امام > اصحاب راستين > دعبل خزاعی

خلاصه

ابو علی یا ابو جعفر دعبل خزاعی از خاندانی معروف به تقوا و دینداری و فضیلت و شجاعت است. پدرش علی بن رزین و عمویش عبدالله بن رزین و پسر عمویش ابو جعفر محمد و برادرانش ابو الحسن علی و رزین همه شاعر و سخنور بودند. گفته اند که اصلش از کوفه است و بعضی هم او را قریشی دانسته اند. بیشتر در بغداد می زیست و از ترس معتصم که به هجوش پرداخته بود مدتی از شهر بیرون رفت. به روزگار مطلب بن عبدالله بن مالک به مصر آمد و از طرف او به ولایت اسوان» منصوب شد. ولی بعداً چون دریافت که شاعر هجوش کرده است، او را از آن مقام برکنار کرد.

متن

دعبل بن علی خزاعی شاعر اهل بیت (ع)

ابو علی یا ابو جعفر دعبل خزاعی از خاندانی معروف به تقوا و دینداری و فضیلت و شجاعت است. پدرش علی بن رزین و عمویش عبدالله بن رزین و پسر عمویش ابو جعفر محمد و برادرانش ابو الحسن علی و رزین همه شاعر و سخنور بودند. گفته اند که اصلش از کوفه است و بعضی هم او را قریشی دانسته اند. بیشتر در بغداد می زیست و از ترس معتصم که به هجوش پرداخته بود مدتی از شهر بیرون رفت. به روزگار مطلب بن عبدالله بن مالک به مصر آمد و از طرف او به ولایت اسوان» منصوب شد. ولی بعداً چون دریافت که شاعر هجوش کرده است، او را از آن مقام برکنار کرد.

علامه امینی زندگی وی را چهار مرحله دانسته است .۱. فداکاری او در مهر خاندان عصمت. ۲. نبوغ او در شعر و ادب و تاریخ و تألیفهایش. ۳. روایت حدیث و راویان حدیث از سوی او و کسانی که دعبل از جانب آنان به نقل حدیث پرداخته است. ۴. رفتارش با خلفا و پس از آن شوخ طبعیها و نوادر کارهایش و ..... 

«خزاعه»، قبیله شاعر بطنی است که از قبیله «آزد که به دوستی آل محمد (ص) چنان شهره بودند که معاویه میگفت قبیله خزاعه در دوستی علی بن ابی طالب (ع) به حدی رسیده اند که اگر برای زنانشان میسر میشد با ما به نبرد بر می خاستند.

دعبل از شیعیان سرشناس کوفه متکلم ادیب خردمند و آشنا به علم ایام و طبقات شاعران بود. گویند از اهل قریسا است دیوان شعرش سیصد برگ بوده است که به وسیله ادیب معروف ابوبکر صولی گردآوری شده است که نسخه های زیبایی از دیوانش را اینجانب در کتابخانه های دانشگاه الازهر مصر، بیروت، مراکش، عراق و کتابخانه لندن دیدم و مطالعه کردم. 

بنا به نقل ابن ندیم در کتاب الفهرست وی به سال ۱۴۸ هجری به دنیا آمد. در زمان هارون الرشید به بغداد رفت و تا مرگ او در آنجا سکنی گزید. بعد از مسافرت امام رضا (ع) به خراسان دعبل نیز به خراسان آمد و تا شهادت امام در خدمت ایشان ماند و قصیده تائیه را انشا کرد امام پیراهنی همراه با انگشتری عقیق و در همهای مسکوک به نام خود به او بخشید دعبل پادشاهان را مدح نمی کرد و سخت از این کار دوری حتی انزجار داشت چون سبب را از او پرسیدند گفت: «آن که پادشاهان را ستایش می کند، طمع در جوایز آنان دارد و مرا چنین طمعی نیست.» 

همه پادشاهان و قدرتمندان از تیغ زبانش میترسیدند و دشمنان آل علی (ع) از قدرت کوبنده بیانش مدام بر خود لرزان بودند. زبانی صریح و بی باک و ایمانی نیرومند و پاک داشت هرگز او را نمی دیدید که در راه الله از سرزنش ملامتگران بر خود هراسی به دل راه دهد. او بی محابا می سرود از جمله سروده است: «نکوهش جانشین پیامبر (ص) بدگویی از شخص پیامبر است فرزندان پیامبران را سرزنش میکنی در حالی که خود تبهکاری ناپاک هستی؟! به مأمون می گفت: «من از تیره ای هستم که شمشیرهایشان برادرت را کشت و تو را بر تخت مراد نشاند

احمد بن مدیر گوید: دعبل» را دیدم و به او گفتم تو در این شعر که خطاب به مأمون سروده ای، بسی بی باکی از خود نشان داده ای » گفت: «ای ابو اسحاق! من چهل سال است که چوبه دار خویش را بر دوش میکشم و کسی را نمی بینم که مرا بر آن دار کشد!

در روزگاری که از طرف مأمون مورد پیگرد بود و نزد ابودلف عجلی می زیست ابراهیم بن مهدی، عموی مأمون را چنین هجو کرد از کجا؟ چگونه؟ چرا؟ ... هرگز نمی تواند فاسق و نابکاری خلافت را از تبهکاری دیگر به ارث برد! 

و آن هنگام که امام رضا (ع) را در توس و در کنار قبر هارون الرشید به خاک سپردند این شعر را سرود در توس دو قبر است آرامگاه بهترین مردم و قبر بدترین ایشان نه آن ناپاک از همسایگی پاک بهره ای میبرد، و نه انسان پاک را از همجواری پلید آسیب و زبانی است همین فریادگر شب دیجور تاریخ بود که همه رنج و اندوه و ستمی را که بر آل پیامبر (ص) رفته بود به نیروی تمام فریاد کشید. و از روزگار خواست تا پس از این همه ستم و حق کشی و مظلومیت دیگر لب به خنده نگشاید. روزگار اگر بخواهد نیش به خنده بگشاید خدا نیشش را باز نکند که آل محمد (ص) همگی قربانی ستمهای تاریخ شدند و از میان رفتند. یکا یک از خانه هایشان آواره شدند و گویی به جرمی نابخشودنی دست یازیده اند. 

دعبل شاعری خوش طبع بود با شعری روان و برخوردار از بافتی منطقی و مستدل الفاظی ساده و گویا به کار میبرد. معانی بلند آشکارا در اشعارش موج می زد. نسبت به اهل بیت چه در مدح و چه در رثاء با عاطفه ای صادقانه سخن می گفت. در تعبیر و تفکر شعری از تمدن و فرهنگ بنی عباس متأثر نبود، بلکه به شیوه شاعران پیشین و به سبک بدویان شعر می سرود. 

اینجانب برای اولین بار با اشعار دعبل در دانشگاه الازهر مصر آشنا شدم، در کتابخانه آن دانشگاه اشعارش را زمزمه کردم هنوز بوی عطر عشق به اهل بیت از خواندن و استشمام اشعارش در دل و مشام خود به خوبی احساس میکنم، اشعار دعبل سهل ممتنع میباشد همه آنها را به خوبی میفهمند حتی با تمام وجود درک می کنند.

به گفته علامه امینی: چه دلیلی آشکارتر از سروده نامبردار او (تائیه) که در لا به لای کتابها آمده و در اثبات معانی واژه ها و ریشه لغات از آن گواهی می جویند و آن را در مجالس شیعه میخوانند شعری سهل و ممتنع که شنونده در آغاز می پندارد توان سرودن مانند آن را دارد اما چون به ژرفای آن فرو میرود و در آن به کنکاش می پردازد در می یابد که از ساختن شعری نزدیک به حریم آن قصیده بلند نیز، عاجز و در مانده و ناتوان است چه جای آنکه با آن برابر گردد. 

محمد بن قاسم بن مهرویه میگفت از پدرم شنیدم که شعر با دعبل پایان می پذیرد. 

بینش عمیق شاعر و ژرف نگری او در مسائل بر خلاف همگنانش که تنها مسائل سطحی و روزمره را در می یافتند عمق فاجعه و حادثه را دیده بود. دور بودن آل علی از رهبری مردم و بر سر کار آمدن امویان و عباسیان از دید شاعر تنها حادثه ای نبود که به عنوان واقعیتی تاریخی بتوان به سادگی از آن گذشت یا در سطح کشمکش دو خانواده و نبرد بین دو اندیشه طرحش کرد بلکه او تمام مردمی را که حمالة الحطب این آتش بوده و یا با سکوت به این کار تن داده اند و به یاری حق برنخاسته اند و با بی اعتنایی به اصل موضوع جبهه باطل را تقویت کرده اند سهیم و شریک و مسئول این فاجعه میداند هر قبیله ای که ما در عرب میشناسیم از یمانی تا بکر و مضر، همه در خون خاندان علی شرکت دارند ؛ همان گونه که شرکت کنندگان در قمار، در تقسیم گوشت گوسفند سر بریده شریک و یکسان اند.

بینش سیاسی و همراه با طنز و نیشخند شاعر در داستان زیر به خوبی پیداست. ابوناجیه آورده است که به دعبل خبر رسید معتصم اراده فریب و کشتن او را دارد.» به جبل گریخت و در هجو او چنین سرود دلباخته غمزده دین از پراکندگی دین گریست و چشمه اشک از چشمش جوشید پیشوایی به پا خاست که از هدایت به دور است و دین و خرد ندارد اخباری که حکایت از کشورداری مردی به نام معتصم و تسلیم عرب در برابر او کند، به ما نرسیده است.

اما آن گونه که پیشینیان گفته اند چون کار خلافت دشوار شد، بنا به گفته کتابهای مذهبی شاهان بنی عباس هفت تن خواهند بود و از حکومت هشتمین نوشته ای در دست نیست. اصحاب کهف نیز چنین اند که به گاه شمردن هفت نیکمرد در غار بودند و هشتمین آنها سگشان بود

من سگ آنها را بر تو ای معتصم برتری میدهم زیرا تو گنهکار هستی و او نبود!» حکومت مردم از آن روز به تباهی کشید که وصیف و اشناس دو غلام ترک که در دولت معتصم صاحب منصب شدند به مقام رسیدند ... و این چه اندوه بزرگی است معتصم که در گذشت و واثق به جای او نشست دعبل چنین سرود: «خلیفه ای مرد و هیچ کس بر او نگریست و خلیفه ای آمد و هیچ کس از آمدنش شادمان نشد.»

در هجو طاهر ذوالیمینین که به همدستی هر ثمة بن اعين بغداد را به آتش کشید و به این بهانه که دست راستش در گرو بیعت مأمون است با دست چپ با امام رضا (ع) بیعت کرد چنین گفت: طاهر» را بنگرید با دو دست راست و یک چشم، شگفتا! چشمی را که باید ندارد و دست اضافه ای را که نباید دارد!

ابن شهر آشوب: دعبل را از یاران امام کاظم (ع) و امام رضا (ع) دانسته است. نجاشی در فهرست خود از برادرش چنین آورده است که دعبل به دیدار موسی بن جعفر (ع) و ابوالحسن رضا (ع) نایل آمده و محضر امام جواد را نیز درک کرده و به دیدار او توفیق داشته است. دعبل گوید: به محضر امام علی بن موسى الرضا (ع) وارد شدم، امام فرمود: چیزی از سروده هایت را بخوان» من قصیده تائیه را خواندم تا به این بیت رسیدم که آنگاه که بر ایشان ستم شود ..... امام آن قدر گریست تا بیهوش شد. خادم امام که بر بالین حضرت بود به من اشاره کرد که ساکت شوم من لحظه ای سکوت کردم سپس امام به من فرمود: «دوباره بخوان از آغاز!» و من شعر را خواندم تا به همان بیت رسیدم امام این بار نیز از شدت گریه و ناراحتی بیهوش شد. خادم باز هم اشاره کرد که ساکت شوم و من چنین کردم بار دیگر امام فرمان داد که قصیده را از ابتدا بازخوانم و تا آخر خواندم حضرت سه بار به من آفرین) گفت و ده هزار درهم از سکه هایی که به نام ایشان زده بودند به من بخشید؛ کاری که با دیگران نکرد. چون به عراق بازگشتم شیعیان هر در هم از آن را به ده در هم خریدند و من صاحب صد هزار در هم شدم.

ابو خالد خزاعی گوید: به دعبل گفتم وای بر تو همه خلفا و وزرا و فرماندهان را هجو کردی در همه عمر فراری و آواره و ترسان زیستی اگر دست از این کار برداری خودت را از این گونه مصائب در امان داشته ای » دعبل گفت: «وای بر توامن در آنچه گفتی اندیشیده ام و بیشتر مردم را آزموده ام آنها تنها بیم می دهند. بر شاعری که خوب شعر بگوید حتی اگر از شر اشعارش ایمن نباشند هیچ باکی نیست زیرا کسانی که به ملاحظه حفظ آبروی خویش از تو پروا دارند بسی بیشتر از کسانی است که به ملاحظه احترام و بزرگداشت خود از جانب تو رو به سوی تو می آورند .... چون عیب مردم بیش از خوبیهای آنهاست. »» 

مأمون از اشعار او در شگفت بود و میگفت: «قصیده عینیه دعبل، در سفر و حضر پیش روی من است. 

دعبل در مسائل شیعی اشعار فراوانی دارد و در فضایل آل علی و در رثای امام حسین (ع) سروده های بسیاری از خود به یادگار گذاشته است. دوستی اهل بیت او را به نشاط می آورد و هنگامی که از آنان سخن میگفت چنان با گریه و سوز و خلوص لب می گشود که چنین عاطفه ای در هیچ شاعری دیده نشده است. 

هنگامی که امام رضا (ع) لباس خویش را به عنوان خلعت به او بخشید و او همراه آن لباس وارد قم شد مردم قم از او خواستند تا پیراهن امام را به سیصد هزار در هم به آنان بفروشد. او راضی نشد مردم پیراهن را از او گرفتند و به او گفتند: «یا پول را بگیر و یا پیراهن را به تو باز نخواهیم داد دعبل گفت: من آن را از روی میل به شما نداده ام، لباس غصبی هم شما را سودی ندارد. سرانجام با توافق یکی از دو آستین جامه را با سیصد هزار در هم به او دادند. 

دعبل در سال ۲۴۶ هجری به دست مأموری از سوی مالک بن طوق در قریه شوش در خوزستان به شهادت رسید و در همان ده و به قولی در شهر شوش به خاک سپرده شد. گویند وصیت کرد قصیده تائیه» را در قبرش نهند.

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب معارفی